عشق..
نه هرگز برایش آماده ای و
نه هیچگاه از آمدنش شگفت زده
داستانی تکراری و
کمیاب..!
شوق سفری خیال انگیز
در خیابانی بی انتها
مسیری یک طرفه!
سفری بی بازگشت.!
چون شرم
ناگهان
گونه ای را می گدازد
در تنی برهنه و بی شرم
حکایتی پر ناله و فغان
از نگاهی عریان:
آمیزش نگاه و
دست و
کلام و
لبخند یاران
می افروزد چون آفتاب کویر
دل مسافر بی خویش و
همزمان
چون باران
مرهم دل های تافته و تب زده..
مسافر و
سفر و
روز و
شب و
آفتاب و
باران..
آمیزه زیبای همه ناممکن ها
تنها در دل کوچکی..
داستانی که
می گویند و
می خوانند و
می سرایند
از همیشه
ترانه های بی شمار .. ولی
"از هر زبان که میشنوی
نامکرر است"
..
|