درس روباه و زاغ حبیب یغمایی
زاغکي قالب پنيري ديد
به دهان بر گرفت و زود پريد
بر درختي نشست در راهي
که از آن مي گذشت روباهي
روبه پر فريب و حيلت ساز
رفت پاي درخت و کرد آواز
گفت: به به، چقدر زيبايي
چه سري، چه دمي، عجب پايي
پر و بالت سياه رنگ و قشنگ
نيست بالاتر از سياهي رنگ
گر خوش آواز بودي و خوشخوان
نبدي بهتر از تو در مرغان
زاغ مي خواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود