علی اکبر مرادی تنبور نواز چیره دست کرمانشاهی
گفتوگو با استاد علياكبر مرادي، تنبورنواز برجسته ايران ؛
راز تنبور
سعيد رضايي سعيد
علياكبر مرادي، تنبورنواز برجسته و توانا، در سال 1336 در ايل گوران كرمانشاه متولد شد. وي نواختن تنبور را از هفت سالگي نزد درويش علي ميردرويشي آغاز كرد و سپس از محضر استادان بزرگ تنبور از قبيل سيد ولي حسيني، سيد محمود علوي، آقا ميرزا سيدعلي كفاشيان و كاكيا... مراد كسب فيض نمود. بعد از انقلاب و تا سال 1359 وقفهاي كوتاه به خاطر تحصيل برايش پيش آمد و از آن زمان به گروه تنبور شمس به سرپرستي كيخسرو پورناظري پيوست.
مرادي در چندين فستيوال جهاني از جمله فستيوال اوينون )Avenien( در فرانسه، گريك )Greec( در اسپانيا و )Flag( ايتاليا شركت نمود. وي هماكنون علاوه بر تدريس تنبور، به شغل معلمي نيز مشغول است. وقتي براي مصاحبه به محل قرارمان در يكي از فقيرنشينترين مناطق كرمانشاه رفتم، باورم نميشد يكي از بزرگترين اساتيد تنبور ايران را در كلاسي با ديوارهاي خطخطي و تخته سياه كثيف ملاقات كنم، مرادي از معدود هنرمنداني است كه هنوز فراموش نكرده در اين سرزمين، يعني كرمانشاه وظايفي دارد و شهرت را براي دوريگزيدن از مردمان شهرش بهانه نكرده است. در ادامه گفتوگوي ما را با اين استاد بزرگ تنبور ايران ميخوانيد.
مطلبي به قلم شما را در جايي خواندم كه خاستگاه زماني مقامهاي تنبور را به دوران باستان و خاستگاه مكاني آن را به درهاي در اطراف رود سيروان نسبت داده بوديد. در مورد اين مساله كمي بيشتر توضيح دهيد؟
بحث در مورد سرآغاز و خاستگاه مقامهاي تنبور بسيار زياد است و تا امروز نظريات بسيار زيادي در اين مورد مطرح شده است. اين نظريات را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد: 1- روايت مذهبي 2- روايت حماسی
مثلا در مورد مقام سرطرز دو روايت وجود دارد. در شاهنامه به يكي از اين روايتها اشاره شده است. در خوان چهارم، رستم به مرغزاري ميرسد و درخت بيدي ميبيند كه از آن تنبوري آويزان است و سفرهاي از غذاهاي رنگين در زير آن گسترده شده است.
رستم بعد از خوردن غذاها، تنبور را از درخت بيد پايين ميآورد و شروع به تنبورزدن ميكند. در همان هنگام جواني زيبا و ميگسار بر رستم وارد ميشود كه رستم خدا را به خاطر اين نعمت هم شكر ميكند، ولي بعد از نواختن تنبور توسط رستم، قيافه آن جوان متغير ميشود و به صورت يك پيرزن كريه درميآيد. از بين بردن اين پيرزن يكي از خوانهاي شاهنامه است كه رستم آن را به وسيله تنبور كشف ميكند. به عبارتي آن ديو توانايي شنيدن صداي پاك و مقدس تنبور را نداشته است.
اما روايت مذهبي مربوط به مقام سرطرز اين است كه بعد از اينكه فرشتهها گل آدم را سرشتند، متوجه ميشوند كه انسان گلي حركت نميكند و روح ندارد. فرشتهاي به نام حضرت بنيامين (يكي از چهار ملك يارستان) روح را به وسيله خواندن اين مقام در انسان ميدمد. كم و بيش در مورد تمام مقامها چنين روايتهايي وجود دارد. در مورد مقام <گل ودره> يك روايت مذهبي با اين مضمون وجود دارد كه شخصي به نام سيد درويش در نزديكي دالاهو (همان مكان كنوني بابا يادگار) زندگي ميكرده است. درويش برادري به نام سيدساعين داشته است كه ميخواسته به حالت قهر از دالاهو كوچ كند و سيد درويش با خواندن مقام <گل ودره> او را از اين كار منصرف ميكند.
در ميان ايرانيان و بهخصوص مردم كرد، كلمهاي بهعنوان <فر> يا <نين> وجود دارد. مثلا در ميان مردم يارستان اگر كسي فوت ميكرد، مردم هنگام عرض تسليت به صاحب عزا ميگفتند كه خدا <نين> اين مرحوم را از خانه بيرون نكند. يا مثلا در ايران باستان هم عقيده داشتند صاحب <فر> ايزدي و برگزيده خدا است و در نتيجه شاهان به خاطر داشتن همين فر ايزدي احترام زيادي داشتند.
براساس يك روايت اسطورهاي، جمشيدشاه ناسپاس ميشود كه اين باعث نگراني مردم و مراجعه آنان به جهان پهلوان، سام ميشود.
اما پهلوان سام به مردم ميگويد كه فر ايزدي را به جمشيد شاه برميگرداند. اين روايت از اين لحاظ به مقام <گل و دره> منصوب است كه سام با خواندن اين مقام فر ايزدي را به جمشيد شاه برگرداند. (معناي فارسي <گل و دره> برگرداندن است)
با توجه به اينكه روايتها در مورد خاستگاه مقامهاي تنبور فراوان است، آيا ميتوان اين روايات را مستند دانست؟
تحقيقات مستندي كه در اين مقوله مورد بررسي قرار ميگيرد، فرهنگ شفاهي مردم است. فرهنگ شفاهي هم چيزي نيست كه مثل فرمول رياضي از قانون خاصي تبعيت كند. به همين دليل فرهنگ شفاهي قابل اعتمادترين منبع موجود در اين زمينه است.
البته امكان دارد كه اين روايتها در طول زمان با داستان آميخته و رنگ اغراق به خود گرفته باشند. به قول فردوسي: <تو اين را دروغ و فسانه مدان> درست اين است كه هر اندازه از اين روايتها كه با خرد انسان جور درميآيد را بپذيريم و همه آنها را يكباره كنار نگذاريم.
با توجه به شواهد تاريخي، تنبور سازي باستاني است و حتي قدمت آن به حدود 4000 سال پيش بازميگردد. علت اينكه تنبور مورد توجه مردم يارستان قرار گرفت، چيست؟ آيا ويژگي خاصي باعث شد كه تنبورساز مقدس يارستان لقب بگيرد؟
تنبور به طور كلي يك ساز شرقي است. حتي نميتوانيم ادعا كنيم كه اين ساز ايراني است، چون مرزهاي جغرافيايي ايران در 3000 يا 3500 سال پيش با ايران امروزي تفاوت بسيار دارد. قدمت تنبور چيزي حدود 5000 سال است، اما يقينا شكل تنبور، پردهبندي و تعداد سيمهاي آن مثل تنبور امروزي نبوده است. ورود تنبور به آيين يارستان را به يك مرد مقدس به نام <مبارك شاه لرستاني- > كه هم عصر باباطاهر همداني بوده است - نسبت ميدهند.
مبارك شاه با تنبور آشنا ميشود. از آثار و شعرهايش ميشود فهميد كه اين فرد، يك ايزد موسيقي بوده است و در آن زمان يك گروه 8000900 نفري موسيقي داشته كه سازهاي مختلفي از جمله تنبور مينواختهاند. از آنجايي كه در اين مكتب، مردم به حلول ارواح و قضيه تناسخ معتقد هستند، مبارك شاه لرستاني در هنگام مرگ به يارانش ميگويد كه هر وقت تنبور مينوازيد، بدانيد من در آنجا حضور دارم. از آن تاريخ تنبور بهعنوان يك انتقالدهنده راز، اهميت ويژهاي در بين مردم پيدا ميكند، اما آنچه كه امروز مطرح است، اين است كه همين مردم توانستهاند مقامها (طرز) را از 600 يا 700 سال پيش حفظ كرده و انتقالدهنده اين طرزها با اين فواصل و پردهبندي در موسيقي منسوخ شدهاند و يا به موسيقي موزهاي پيوستهاند. حتي موسيقي رديف سنتي خيلي جديدتر از موسيقي رايج است. در واقع تنبور، تنها سازي است كه به موسيقي راه پيدا كرده است. حتي گاهي اوقات كه در اين نوع موسيقي نياز به وجود ريتم بوده است، از دف استفاده نميكردند و به جاي آن كف ميزدند. تنبور چيزي حدود 1000 سال است كه رواج دارد. ولي موسيقي در كل متعلق به انسان است. اعتقاد من بر اين است، همانطور آنچه را كه ما حق داريم از ديگران بشنويم، حق نداريم ديگران را از شنيدن آنچه كه داريم، محروم كنيم.
اتفاقا ميخواستم بحث را به اين سمت بكشانم، پس به چه دليل بعضي عنوان ميكنند كه مقامهاي حقاني را نبايد در حضور ديگران نواخت؟ آيا فكر نميكنيد اين برخوردها باعث خواهد شد كه اين مقامها مهجور بمانند و گسترش نيابند؟ آيا اين اصل حرمت نواختن مقامهاي حقاني در حضور غير، وجود دارد يا خير؟
در هيچ كجا چنين مطلبي نوشته نشده است كه فقط عدهاي خاص ميتوانند مقامهاي حقاني را بشنوند. ممكن است به مطلبي با مضمون شعر حافظ كه ميگويد: <گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش> اشاره شده باشد، ولي منظور از اين نامحرم اشاره به ديگران نيست.
نامحرم در هر دين و آيين و فرقهاي وجود دارد. هيچ جا به اين موضوع اشاره نشده است كه عيسوي، يهودي و... اين مقامها را نشنوند.
حتي بتپرست - چون هدفش رسيدن به يار است - راهش را درست انتخاب كرده است. البته يك سري مراسم مانند ذكر وجود دارد كه شركت در آن نيازمند مقدماتي است. حتي شما براي شركت در جلسات يك حزب و يا باشگاه بايد به عضويت آنجا درآمده باشيد تا به شما اجازه حضور بدهند.
بعضي مقامها چون قداست دارد، با تشريفات ويژهاي چون غسلكردن و كمربستن در مراسم ذكر اجرا ميشود، اما منعي براي شنيدن آن توسط ديگران وجود ندارد.
پس اين بدعت را چه كسي گذاشت كه نواختن مقامهاي حقاني در حضور افراد ديگر ممنوع است؟ من در جشنواره موسيقي <زخمه بر بيستون> حاضر بودم و ديدم كه در بخش مسابقه تنبور بعضي از برادران يارستاني از نواختن مقامهاي حقاني سر باز زدند.
در تمام فرقهها آدمهاي متعصب و متحجر وجود دارند. اين رفتارها را نبايد به حساب آيين يارستان گذاشت. سليقههاي شخصي را نميتوان جزيي از آيين حساب كرد. شايد بعضيها در مورد مقامها احساس مالكيت داشته باشند و ميخواهند فقط در اختيار خودشان باشد، اما در موسيقي كه زبان مشترك همه انسانها است، طرح چنين مسالهاي صحيح نيست.
خيليها اعتقاد دارند تنبور با توجه به اينكه حس و صداي شرقي فوقالعادهاي دارد، ساز علمي و استانداري نيست. آنها اين مساله را مانعي براي آكادميكشدن آن قلمداد ميكنند. نظر شما چيست؟
پردهبندي تنبور، دقيقا همان پردهبندي است كه در موسيقي غرب وجود دارد و ساليان سال است كه در دانشگاههاي بزرگ موسيقي جهان تدريس ميشود. پردهبندي تنبور عبارت است از پرده، نيمپرده و پرده. در موسيقي سنتي ايراني و موسيقي عرب علاوه بر اين اينها ربع پرده هم وجود دارد و هيچ وقت در موسيقي غربي چيزي به نام ربع پرده مطرح نبوده است.
به همين علت من فكر نميكنم مشكلي در آكادميك شدن تنبور وجود داشته باشد. <آن>ي كه در موسيقي ما وجود دارد و باعث ميشود انسان به بداهه و خلاقيت برسد را نبايد نابود كرد. نبايد مدرسهاي ساخت كه تمام آدمهايش مثل مرغ ماشيني سفيد باشند. البته بايد بيشتر از اينها در مورد تنبور كار تحقيقي و علمي صورت بگيرد، اما اينطور نباشد كه ملودي فلان آهنگساز سنتي را بهعنوان موسيقي تنبور معرفي كنند.
شايد هم به نوعي اساتيد تنبور تا به حال تلاش زيادي در راستاي جمعآوري فرهنگ شفاهي و تحقيق و پژوهش انجام ندادهاند.
اينجانب سعي كردهام تا جايي كه توانايي دارم، كوتاهي نكنم. دو آلبوم از من انتشار يافته است كه مقامهاي مجلسي را به صورت آموزشي نواختهام. چهار لوح فشرده هم كه شامل مقامهاي تنبور است، از من در خارج از كشور منتشر شده است.در جشنواره <زخمه بر بيستون> كه قصد داشتم با نحوه داوري خود به كسي كه موسيقي شيرازي، خراساني و يا يك ملودي مريواني را با تنبور مينوازد، بفهمانم كه اين موسقي با تنبور ارتباطي ندارد.
مسلما اين انتهاي راه نيست و ديگران هم به اين مسائل فكر ميكنند.
سيد خليل عالينژاد يكي از بزرگان موسيقي تنبور بوده است، اما متاسفانه عدهاي به جاي پرداختن به تواناييهاي هنري و خلاقيت آن بزرگوار بيشتر به مسائل حاشيهاي پرداختهاند. البته بايد اعتراف كنم شرافت و بزرگي عالينژاد آنقدر انسان را تحت تاثير قرار ميدهد كه نميشود به راحتي از كنار آن گذشت، ولي پرداختن بيش از حد به جنبههاي خصوصي زندگي سيدخليل باعث پنهان ماندن حرفه اصلي او شده است. شما چطور فكر ميكنيد؟
من هم مثل شما به اين موضوع فكر ميكنم كهاي كاش به سيد خليل اجازه ميدادند بيشتر به موسيقي ميپرداخت. مسائل روحي و دروني كاملا شخصي است و نبايد مورد بررسي قرار بگيرد، چون انسان را آزار ميدهد. مطمئنا خود آقاي عالينژاد هم از اين مو ضوع خوشحال نبودهاند.از سال 58 ايشان را ميشناختم و چند سالي هم در گروه شمس با يكديگر همكار بوديم. ايشان بعد از بالارفتن سن شهاب رحيمي، علم موسيقي تنبور منطقه صحنه را بر دوش كشيد و واقعا هم به شايستگي وظيفهاش را انجام داد.
چندين بار گروه تشكيل داد. آهنگ ساخت، با تمام مشكلاتي كه با آنها روبهرو شد، به دانشگاه موسيقي رفت و تمام اينها نشان ميدهد كه سيدخليل زندگي راحتي نداشت. شايد يكي از دلايل كوچ سيد خليل به خارج از كشور، رسيدن به آرامش بود تا در آن شرايط بتواند بهتر به موسيقي بپردازد.
سيد خليل حتما كارهاي ديگري هم داشته كه با مرگش ناتمام ماند.
به نظر شما چه كساني ميتوانند در آينده سرآمد موسيقي تنبور باشند و اين راه را ادامه دهند؟
الان خيليها تنبور ميزنند. سيل علاقهمندان به تنبور بسيار رو به گسترش است، اما بايد توجه داشت كه علاقهمندي، شرط كافي براي پيشرفت در موسيقي تنبور نيست. براي فراگرفتن تنبور بايد فرهنگ اين منطقه را هم حس كرد. من كه متعلق به همين جا هستم، با بسياري از مقامها بعد از 20 سال ارتباط برقرار كردم.
در زمان ما وضع به اين شكل نبود و هر كس كه قدم در اين راه ميگذاشت، واقعا شايسته بود. در حال حاضر علاقهمندان به علت اينكه در معرض شنيدن انواع موسيقيها قرار دارند، كارشان بسيار مشكل است. نوازندهاي كه 100 سال پيش ساز ميزده، چندان كاري نكرده است، چون هيچ موسيقي ديگري به گوشش نميرسيد.
بحران نبودن جانشين خلف به موسيقي تنبور محدود نميشود. در موسيقي سنتي هم سالها است كه هيچ جانشيني براي بزرگان آن مطرح نشده است. البته بايد با تمام اميد بگويم كه منتظر كساني هستيم كه اين راه را ادامه دهند و اين فرهنگ غني را حفظ كنند.