ماه
شبی دست مادرش راگرفته بود وبااومیرفت.هراز چند گاه به بالا نگاهی می کرد وماه را بالای سر خودمی دید .عاقبت یقین کرد که ماه تعقیبش می کند وقتی به مادرش گفت ./مادر گفت این همه خودپسند نباش اگر فکر می کنی که ماه تعقیبت می کند نگاهی غرورامیز به مادر کرد .دیگر یقین کرده بود که ماه مادرش را دوست دارد وان قدر اورا دوست دارد که در شبهایی که طلوع می کند تاب جدایی او را ندارد
|