
01-07-2008
|
 |
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
باربَد موسيقيدان و شاعر دربار خسرو پرويز (628-590م)
باربَد
پسرک کانال تلوزیون را عوض کرد. سراغ کانال موزیک رفت. صدا را تا آخر بالا برد. خیره شد. موزیک جدیدی شروع می شد. پسرک عنوان آهنگ را خواند:
Metallica - St. Anger صدای درام به گوش رسید. درامر با تمام قدرت چوبهایش را به روی درام می کوبید. گیتاریست سولو میزد. خواننده نعره می کشید. موهای بلند و فرفری گیتاریست بالا و پایین می پرید... پسرک عاشق موسیقی متال بود. جذب آهنگ شده بود. می خواست بالا و پایین بپرد. می خواست با خواننده هم صدا شود و نعره بکشد. بلند شد. ایستاد. خواننده همچنان فریاد می کشید و درامر همچنان می کوبید. به ناگاه تاریکی بر همه جا حکم فرما شد. پسرت بهت زده شد. هیچ جا را نمی دید. برق رفته بود. پسرک گفت:
- Damn! دستش را دراز کرد تا دیوار را پیدا کند. یک قدم به جلو برداشت. به دیوار رسید. پشتیِ کوچکی پیدا کرد. نشست. از اطاق روبرو نور خیلی ضعیفی می آمد. دقت کرد. گوشش کم کم صدای نعره ها را از یاد می برد و صداهای ضعیف تر را هم می شنید. پسرک صدایی شنید. به ریشش دستی کشید. صدا از طرف اطاق بود. کورکورانه به سمت اطاق رفت. صدا کمی بلند تر شد. پسرک گوش کرد. صدای یک ساز بود. چه سازی؟ نمی دانست. صدای بمی داشت و به آرامی نواخته می شد. صدایش آرامش بخش بود. گوشش را تیز کرد و کورکورانه به سمت اطاق رفت. پدرش را دید که کنج اطاق نشسته بود و رادیو بدست داشت.
پدر: رادیوی من باطری داره ولی تلویزیون تو نداره!
پسر: ...
پدر: تا برق بیاد بیا بشین اینجا.
پسرک کنار پدرش نشست. پیچ رادیو کمی چرخانده شد. صدا واضح تر به گوش می رسید.
پدر: می دونی این چه سازیه؟
پسر: نه. نمی دونم.
پدر: عوده... یا همون بربط... تا حالا بربط دیدی؟
پسر: نه!
پدر: می دونی وجه تسمیه بربط چیه؟
پسر: وجه چی؟
...
برق آمد. پسرک به سراغ تلویزیون رفت. در اطاق پدر را بست و باز هم صدا را بلند کرد. درامر باز هم می کوبید. گیتاریست، سلو میزد و خواننده نعره می کشید.
*** چو بانگ سبز در سبزش شنيدی
ز باغ زرد سبزه بر دميدی
خسرو نوای شيرين بيت الغزل را شنيد. جام را به كنار نهاد و گفت: سبز در سبز؟
باز ندا آمد. بيتی ديگر سروده شد. نوا از بالای درختی می آمد. خسرو نزديكتر شد. گفت كيستی؟ جواب آمد: باربد!
و دوباره نواخت. صدای ترانه هايش چقدر دلنشين بود! خسرو بار ديگر جام گرفت. به بالای درخت نگاه كرد. هيچ نديد.
نوازنده می خواند و بربط می نواخت. ترانه به پايان رسيد. خسرو بانگ برآورد: بيرون آی!
باربد از درخت به زير آمد. جامه پرنيان سبز رنگی پوشيده بود. همچون بلبل ِ مست می خراميد. نزديك آمد. در مقابل شاه به خاك افتاد.
خسرو پرسيد: نامت چه بود؟
گفت: باربد.
خسرو باز گفت: بار ديگر سبز در سبز را بنواز...
باربد عود به دست گرفت و نواخت.
*** خسرو غمگين بود. در مداين بود ولی دلش هر لحظه می خواست به جانب ارمنستان پرواز كند. آنجا كه دلبرش خانه داشت. خيال شيرين يك دم خسرو را راحت نمی گذاشت. باربد را فراخواند. باربد به حضور رسيد. سی ترانه از ميان آوازهايش گزين كرد. سرود و نواخت.
چو باد از گنج باداورد راندی
ز هر بادی لبش كنجی فشاندی
...
چو تخت طاقديسی ساز كردی
بهشت از طاقها در باز كردی
...
و گر سرو سهی را ساز دادی
سهی سروش به خون خط باز دادی
...
...
...
چو كردی باغ شيرين را شكربار
درخت تلخ را شيرين شدی بار
خسرو نام شيرين شنيد. غمش تازه شد. باربد نواخت. خسرو جرعه ای نوشيد و با ياد شيرين به خواب رفت.
*** ای باربد! برای امروز چه نوايی داری؟
باربد برای هر روز سال نغمه ای داشت. يكی از دستان هايش را اجرا كرد. روز ها كه می گذرد باربد نغمه ای تازه ساز می كند. هر روز از پس روز ديگر با ترانه های باربد طی می شود. خورشيد گويی تا نغمه ای از باربد نشنود غروب نمی كند. خسرو گويا تا نوايی از دست بربط نواز به گوش جان نگيرد به خواب نخواهد رفت. در اين شب باربد نوايی می سازد و خسرو و شيرين را به هم می رساند…
شيرين به پشت پرده خزيد. خسرو به تخت شاهی نشست. باربد از زبان خسرو تصنيفی خواند. از غم فراق يار ناليد. دل شيرين از پس پرده لرزيد. نوبت به نكيسا رسيد. او سرودی از زبان شيرين خواند. چنگ نواخت. شيرين وصف حال خود را می شنيد. نوبت به باربد رسيد. از زبان خسرو سرود خواند و نكيسا در جوابش از قول شيرين ترانه سرود. مجلس اوج گرفت. باربد با نوايی دل انگيز پرده را پس راند. روی بربطش مضراب ريز زد. شيرين بيرون آمد. خسرو به چهره شيرين نگاه كرد. هيچ نگفت. نوای بربط باربد و چنگ نكيسا گويای احوال بود. خسرو قدمی به جلو برداشت. نوای بربط و چنگ يك دم قطع نمی شد. شيرين گامی به جلو آمد. به هم رسيدند. خسرو شيرين را در آغوش گرفت. باربد از نواختن باز ایستاد. عود را به دست گرفت و از مجلس بيرون رفت. به زير درخت سدر رسيد. دلش شادمان بود. بربط را بر كناره درخت سدر ايستاند. به زمين نشست. دراز كشيد. چشمش را بست. خوابيد... صبح شد. سپيده دميد. باربد بيدار شد. بوی رياحين به مشام می رسيد.
باربد بو كشيد. چرخيد. به خودش نگاهی كرد. لباس گرانقدر خسرو رويش بود.
      
*** خسرو ناله دردناكی كرد. به ياد آورد كه چگونه با اسب تيزگامش شبديز، چهار ركن ِ هفت اقليم را در نورديده بود. اسبی كه می تاخت و زمين را چاك چاك می كرد اكنون در بستر بيماری بود. خسرو افسوس خورد. از غم شبديز دلش به درد آمد. به سمت در نگاه كرد. باربد داخل شد. بربط به دست داشت. خسرو لبخند كمرنگی زد. باربد بی مقدمه نواخت. تصنيف غمگينی خواند. در تصنيفش وصف شبديز می كرد. از بلند پروازيهايش می گفت. می گريست و می نواخت و می خواند. خسرو دانست كه شبديز ديگر زنده نيست. ترانه غمناك باربد كمی از اندوه خسرو كاست. روزهای بدی بود برای باربد و خسرو و شيرين و ...
*** همه چيز چون جنبيدن پلك چشم زير و رو شد. خسرو پرويز در دخمه ای محبوس شد. اين نيرنگ پسرش شيرويه بود كه به حيله، تاج و تخت را از پدر ستاند. خسرو اسير شد. شيرين در غمی جانگاه سوخت و فنا شد. باربد گريخت. خسرو به گذشته انديشيد. ياد شبديز و شيرين و شاپور و فرهاد و باربد و نكيسا و شكر و گلگون و مريم و مهين بانو و دیگران در ذهنش متجلی شد. اين همه چگونه به طرفه العين از ميان رفت؟ نه... يكی هنوز پا برجا بود: باربد!
باربد خودش را به پشت ديوار زندان رساند. رنگش پريده بود. نشست. به ديوار تكيه داد. او نبايد به سادگی فنا می شد. مضراب گرفت و برای پادشاهی كه تاج و تختش را از دست داده بود نغمه غمگين ديگری سرود. خسرو از داخل زندان تصنیف غم انگیزی شنید. صدای آشنای بربط بود. دلش لرزيد. شادمان شد. يادگارهايش هنوز به كام فنا كشيده نشده بود. باربد همچنان نواخت. اين غزل خداحافظی بود. ديدار نخستين را به ياد آورد. برای خسرو نواخت . غمگينانه گفت: بدرود...
خسرو تاب نياورد. به خود پيچيد و بغضش را فرو داد. باربد، بربط را به كناری نهاد. خنجر بركشيد و به ناگاه چهار انگشت دستش را بريد. سپس با دست ديگرش بربط را برداشت و رهسپار خانه شد. آتشی برافروخت. سازهايش را به كام آتش داد. باربد سوخت. جسمش تمام شد. ياد بربط نوازی اش اما هميشه جاويدان ماند.
با تشکر از بیژن کامکار
احسان شارعی رجوع کنید به: نكيسا، شيدا، شبدیز
خدائیش من از خوندن این ادبیات و تاریخ زیبای ایران هرگز و هرگز سیر نخواهم شد
زنده باد ایران.... ایران و ایرانیان... تاج و سرور جهانیان
ارادتمند... امیر عباس انصاری
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|