خدایا ...
من هیچم و تو همه چیز من هستی
خدایا ...
در من شعله تسلیم را بیفروز و تو زندگی مرا تدوین کن که من بنده توأم
و از بنده جز فرمانبرداری سرور خود چه کاری بر می آید؟
پروردگارا ...
دست نياز به سوي درگاهت دراز مي كنم و تو را مي ستايم كه يگانه معبود و ياور من هستي در دنيايي كه نشاني از محبت ندارد، من فقط به يك مهربان مي انديشم پس دستم را بگير كه به دستگيريت محتاجم، براي فردا توشه اي ندارم، اگر چراغ اميد را فرا راهم روشن نكني چنان فرو مي مانم كه برخاستنم محال است . دستم را بگير ...
لبم پـــر شکایت شبم بـی نهایت
در این تیره شبها نثارت خــــــــدایا
دل سر به راهی الهـــی الهـــــی
در این جاده های سرد و ناحد
منم آن مســافری که خواهد
رسم تا به شهر روشنـــــایی
اگر تــــو مـــرا چنین بخواهی
الـــهی الـــــهی ببین ناتــــــــوانم
برافکن به جـــانم کمند بلند نگاهی
الـــهی الـــــهی شــب بی نصیبی
در اوج غریبـــــی ... مگر در تو گیرم پناهی
الـــهی الـــــهی بسویت نگـاهد دل من
دل شب پنــــاه دل من ستاره گواه دل من
که این اشک و آه دل من بود پیش رویت به عذر گناهی
الـــهی الـــــهی سحر میزند سر
دلـــم میزند پــر بســـویت الهی
الـــهی الـــــهی در این سایه روشن
به تو می رسم من به پــــرواز آهی
آه ... الهی الهی
الهی آمین ...
|