.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::. فخرالدین عراقی
« فخرالدین عراقی » رباعیات
دل رفت بر کسی که بیماش خوش است
غم خوش نبود، ولیک غمهاش خوش است
جان میطلبد، نمیدهم روزی چند
جان را محلی نیست، تقاضاش خوش است
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
عشق تو، که سرمایهی این درویش است
ز اندازهی هر هوسپرستی بیش است
شوری است، که از ازل مرا در سر بود
کاری است، که تا ابد مرا در پیش است
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
شوقی، که چو گل دل شکفاند، عشق است
ذهنی، که رموز عشق داند، عشق است
مهری، که تو را از تو رهاند، عشق است
لطفی، که تو را بدو رساند، عشق است
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
بیمار توام، روی توام درمان است
جان داروی عاشقان رخ جانان است
بشتاب، که جانم به لب آمد بیتو
دریاب مرا، که بیش نتوان دانست
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
این دورهی سالوس، که نتوان دانست
میباش به ناموس، که نتوان دانست
خاکی شو و کبر را ز خود بیرون کن
پای همه میبوس، که نتوان دانست
|