.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
هان! راز دل خستهی ما فاش مکن
با یار عزیز خویش پرخاش مکن
آن دل که به هر دو کون سر در ناورد
اکنون که اسیر توست رسواش مکن
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
خورشید رخا، ز بنده تحویل مکن
این وصل مرا به هجر تبدیل مکن
خواهی که جدا شوی ز من بیسببی؟
خود دهر جدا کند، تو تعجیل مکن
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
ای نفس خسیس، رو تباهی میکن
تا جان خسته است روسیاهی میکن
اکنون چو امید من فگندی بر خاک
خاکت به سر است، هر چه خواهی میکن
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
آخر بدمد صبح امید از شب من
آخر نه به جایی برسد یارب من؟
یا در پایت فگند بینم سر خویش
یا بر لب تو نهاده بینم لب من
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
ای یاد تو آفت سکون دل من
هجر و غم تو ریخته خون دل من
من دانم و دل که در فراقت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من؟
|