جلد اول شاهکار دیگر نویسنده یعنی" زمین نوآباد"در سال1932 وجلد دوم آن در سال1959 منتشر شد.
انتقال به اقتصاد اشتراکی یا جنبش اشتراکی کردن کشاورزی در اتحاد شوروی در زمستان 1929 آغاز شد. این انتقال که در حقیقت نوعی لشکرکشی به مواضع مالکیت فردی در تولید کشاورزی بود؛ هنگامی صورت پذیرفت که سهم واحدهای بزرگ کشاورزی دولتی یا ساوخوزها در کل تولید،به میزان معینی رسید که به دولت،در صورت مقاومت و کارشکنی قشر مرفه دهقانان ،اجازه مانور برای تامین حداقل نیازمندیهای شهرها و مراکز صنعتی را میداد. تنظیم نقشهی مبارزه و آرایش نیروها نیز در عرصهی این نبرد به دقت صورت گرفت: متشکل ساختن دهقانان کم بضاعت،بی طرف نگهداشتن دهقانان میانهحال و جلب تدریجی آنان از راه بحث و اقناع و ریشهکردن کولاکها از راه مصادرهی زمین ودیگر اموال آنها که باید به مالکیت جمعی کالخوز در آید... و از این گذشته،برای اجرای پیگیر و بی تزلزل برنامه ی اشتراکیکردن کشاورزی،یک گروه بیستوپنجهزار نفری داوطلب از میان ورزیدهترین کارگران کارخانهها به روستاها اعزام شدند تا عناصر فعال را رهبری کنند.با این وجود ،جریان کار، خالی از پارهای لغزشها نبود؛ چه بسا که ارگانهای پایین مانند بخش و شهرستان، بی آنکه شرایط محل را به درستی در نظر بگیرند، اجرای بدون انعطاف رهنمودهای کلی را طلب میکردند و ای بسا که فعالان روستاها مرتکب شتاب زدگیها و تندرویهایی میشدند که واکنشهای ناگواری به بار می آورد. تمایل اشتراکیکردن صد در صد کشاورزی در فرصتی هر چه کوتاهتر موجب میشد دعوت دهقانان میانهحال به ورود در کالخوز جنبهی تحکم و اجبار بگیرد و نارضایی عمومی این گروه، ناگریز زمینهی مساعدی برای فعلیت تخریبی دشمنان فراهم آورد.
داستان "زمین نوآباد" را شولوخف درست در چارچوب همین مرحلهی انتقال به اقتصاد کالخوزی در کشاورزی نوشته است.
داستان نه چندان گرد شخصیت یک یا چند قهرمان، بلکه گرد محور یک عمل اجتماعی-تاسیس کالخوز در یک روستای دورافتاده- میچرخد و مراحل تکوین واجرای توام با فرازونشیب آن را هنرمندانه و دقیق وصف میکند. اما در تاروپود این عمل باز عمل دیگری جریان دارد که آن هم به گونهای اجتماعی است، منتها منفی و مخرب:زمینهسازی شورش عمومی در منطقهی قزاقنشین دن به دست گروهی تهماندهی طبقات شکستخورده و پاکباختهی دیروز. چهرههای متعددی که نویسنده تصویر میکند نه تنها در شکلبندی عواطف و علایق فردیشان، بلکه بهویژه در خلال پیوندها و انگیزهها و واکنشهای محیط کوچک اجتماعیشان زنده ومفهوم و ملموس میشوند و همین است که زندگی روستای"گرمیاچیلوگ" را در حدود تنگ و محقر خود ، آیینهی تمامنمای واقعیت کلی یک مرحلهی تاریخی میسازد.
در برابر واقعیت بنیادی ناآشنایی که در گیرودار شدن و شکلگرفتن است، این یک مشت مردم ده گاه بسیار زود و میتوان گفت آنی وگاه نیز پس از یک چند دودلی وانتظار جای مناسب خود را پیدا میکنند. صفها از هم جدا میشود،و جالب است که گذشته از انگیزهی تعلق طبقاتی که در هر کسی به کار است؛ آنچه حلقههای توطئهی دشمن را به هم پیوند میدهد، وفاداری کور چاکران و بندگان دیروز است که از عادت به ترس و احترام غریزی به زور، سرچشمه میگیرد، نمونهاش این جا در "زمین نوآباد" رابطهی "استرونف" است با فرمانده سابقش، اما در جای دیگر میتواند فلان رعیت مرفه، کدخدا یا مباشر دیروزی باشد در مواجهه با ارباب یا خان.
شهرت شولوخف به عنوان رمان نویس پس از انتشار نخستین جلد "دن آرام" در 1928 آغاز شد و گرچه تا چندی برخی از منتقدان سطحی،خردههایی از نظر نحوهی تفکر و تمایلات سیاسی نویسنده بر این اثر گرفتند اما شهرت او پیوسته رو به فزونی رفت. به ویژه انتشار"زمین نوآباد" که به عنوان بهترین و واقعیترین تصویر هنری گذار طبقهی دهقان به تولید دستجمعی در اقتصاد کشاورزی شناخته شده است ،شولوخف را در معرض توجه همگان قرار داد. در نتیجهی همین شایستگی و قبول عام، شولوخف در سال 1937 به عنوان نمایندهی شورای عالی اتحاد شوروی برگزیده شد. در سال 1939 شولوخف به خاطر فعلیت ادبی ثمربخش خود به دریافت"نشان لنین" مفتخر شد و در همین سال به عضویت فرهنگستان علوم اتحاد شوروی در آمد و سپس به مقام معاون فرهنگستان نایل شد.
در سالهای جنگ با آلمان فاشیستی ، شولوخف مانند بسیاری از نویسندگان و هنر مندان شوروی به جبهه رفت. در گزارشهایی که او برای روزنامهها و مجلهها میفرستاد؛ واقعیات تلخ و دهشتبار زندگی سربازان و خاک سوخته و ویران شدهی میهن و مصایب مردم آواره و خانمان بربادرفته، منعکس میشد. مجموعهی مقالههای او در بارهی جنگ به نام "مکتب کین" و دو داستان "آنها برای میهنشان جنگیدند" و "سرنوشت یک انسان" محصول همین دوران هستند.
آثار شولوخف، گذشته از داستانهای کوتاه معدود، در چهار یا پنج عنوان خلاصه میشود که عمدهترین آنها همانا "دن آرام" و "زمین نوآباد" است. ولی همین آثار، تصویری زنده و رنگین و بسیار استادانه از مراحل معین تاریخ کشوری است که در آن برای نخستین بار در جهان، زندگی بر اساس دیگری بنا شد و همین دگرگونی بنیادین،سختترین دشمنیها و گرمترین دوستیها را از همه سو به آن جلب کرد و انگیزهی برخوردهای خونین و دشواریهای بیشمار و پیروزیهای خیرهکننده شد.
شولوخف نویسندهای است به تمام معنا پرورده اتحاد شوروی و اگر بیان هنر او با سنن کلاسیک داستاننویسی روس پیوند دارد و در واقع ادامه و گسترش همان است،مایه و محتوای آن تجربهی بس عظیم و بس دردناک مردم کشوری بزرگ و پهناور و عقبمانده در گذار از مرحلهای به مرحلهی دیگر تکامل اجتماعی است و شولوخف در تصویری که از این رستاخیز واقعی به دست میدهد، ناظری آسوده و فارغبال نیست که حوادث را از بیرون نگریسته باشد. او خود با رگ و پوست و سراسر هستی خویش در درون وقایع جای داشته است و هنرش از تجربهی با خون و عرق آب دادهاش مایه میگیرد. هنر شولوخف در آن است که اصیلترین عنصر اجتماع یعنی مردم ساده را با همان سختکوشی کند و بی دغدغهشان ،با همان زیرکی بی زرق وبرق و طبیعیشان که تجربهی نسلها همچون عسل در کندو در آنان متراکم شده است؛ با همان زبان بیپروا و رنگینشان، در معرض تندباد حوادث میآورد و در گیرودار چارهاندیشی و پایداری،سرگشتگی و تسلیمشان،در پیروزیهای لغزنده و شکستهای تلخ و آموزندهشان، خود این حوادث را روشن میکند.خواننده در آثار شولوخف طپشهای قلب و گرمای زندگی مردم را به تمامی احساس میکند.
شولوخف در دسامبر 1965 پس از دریافت جایزهی نوبل ادبیات، در خطابهای که به این مناسبت در استکهلم ایراد کرد، گفت: مردم میهن من در گذار تاریخی خویش، راه همواری را نپیمودهاند. راه آنان، راه راهگشایان و پیشگامانی بوده است که مسیر زندگانی را میگشایند. من به عنوان نویسنده، وظیفهی خود میدانم که هر آنچه مینویسم، بیانگر احترام ژرف من باشد به این خلق زحمتکش، به این خلق آفریننده، به این خلق قهرمان که هرگز به هیچکس یورش نبرده اما همواره با شایستگی از آنچه آفریده و از آزادی و شرافت خویش و نیز حق ساختن آینده بنابر میل و ارادهی خویش دفاع کرده است.
آرزویم این است که کتابهایم به مردم یاری کنند تا بهتر شوند،جانی پاکتر بیابند و عشق علاقه به همنوع و مبارزه پر تلاش در راه آرمانهای بشردوستانه و تحقق پیشرفت بشر را در آنان برانگیزانند. اگر در این راه به موفقیتی هر چند اندک ،دست یافته باشم، بسی خرسندم.
....