قصه های مردان جاویدان2
جعفری می گوید امام هادی به من فرمود /چرا تو را نزد عبدالرحمان بن یعقوب می بینم. عرض کردم او دایی من است .حضرت فرمود اودرباره خدا سخن نائئدرستی می گوید خداوندرا به صورت اجسام واوصاف انها توصیف می کند در حالی که خداوند این گونه توصیف نمی شود .یا با اوهمنشین باش مارا رها کن یا باما همنشین باش واورارها کن /عرض کردم اوهرچه می خواهد بگوید اگر من به گفته هایش اعتقادی نداشته باشم چه ضرری دارد /امام فرمود ایا نمی ترسی از اینکه بر او عذابی نازل شود وهردوی شما را فرا گیرد ایا داستان کسی که از یاران موسی بود وپدرش از یاران فرعون را نمی دانی /وقتی لشکر فرعون به موسی رسید ان پسر از موسی جدا شد تا پدرش را نصیحت کند وبه اصحاب موسی ملحق کند وپدرش همراه لشکر فرعون می رفت این پسر با پدر ستیزه می کرد تا اینکه هردو به کناری از دریا رسیدند وبا غرق شدن فرعون واصحابش انها هم غرق شدند خبر به موسی ع رسید فرمود /اودر رحمت خداست اما وقتی عذاب نازل شود از کسی که همراه گنهکار است دفایی نشود
|