معشوق واقعی
معشوق واقعی
خصوصا شباهنگام
خیالت میکنم
در خیالاتم
یک آدمک خیالی
هر آنچه را دوست دارم داراست
من و تو ...
مهر همیشه در سینه ی ماست
و در خیال
عشق می ورزم تو را
بیش از تو به من
حال آنکه ...
آنقدر دوستم داری
که خیالم حتی خیالش را هم نمیکند
ای عشق جاودانه در خیال
مبادا خیالت بردارد
روزی را
که دگر خیالت نکنم
آخر مگر میشود ؟
این چنین همدمی را از دست داد
حال آنکه انسم با آن
بیش از چیزیست که خیال میکنی
خودت را نمیگویم
خیال کردن به تو ...
مقصود است
معشوق است
و ماءنوس
معلوم است
که خواهی ماند جاوید
ای آدمک
تا به حال یارای نداشتم
چهره ای برایت نقاشی کنم
با بومرنگ خیال
که به پاکیت بیاد
از ما روی مگردان
بی خیال ...
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|