نمایش پست تنها
  #26  
قدیمی 10-09-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض انتظار




خورشيد ، هنوز هم مي خواهي پشت ابر بماني.


همه مي گويند عيد آمده ، همه مي گويند بهار آمده. ولي من که مي دانم همه اش دروغ است .


مگر نه اين است که تنها نشانه ي بهار تويي؟


مگر نه اين است که بهار فقط با وجود تو به حقيقت مي انجامد؟


در لحظه ي تحويل سال ، در اين روز جمعه ؛ باز هم نمي خواهي در کنار ما باشي؟


آخر تا کي بايد از پشت ابر به تو نگاه کنم؟


آخر تا کي بايد نور وجود تو از پشت ابر به من برسد؟


آخر تا کي بايد هر جمعه منتظر تو باشم؟


تا کي انتظار؟


گاهي ابر ها هم از اين که تو را از ما پنهان مي کنند شرمنده مي شوند و مي گريند


آري اين تو هستي بهانه ي گريه ي آن ها.


تويي بهانه ي آن ابرها که مي گريند بيا که صاف شود اين هواي باراني
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید