نمایش پست تنها
  #44  
قدیمی 10-10-2009
تاري تاري آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,296
سپاسها: : 0

33 سپاس در 31 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

به دامان مي دود اشكم " گريبان مي درد هوشم
نمي دانم چه ميگويد نسيم صبح در گوشم


به اندك روزگاري بادبان كشتي مي شد
زلطف ساقيان سجاده تزوير بر دوشم

از آن روزي كه بربالاي او آغوش گشودم
دگر نامد به هم چون قبله از خميازه آغوشم

به كار ديگران كن ساقي اين جام صبوحي را
كه تا فرداي محشر من خراب صحبت دوشم

ز چشمش مستي دنباله داري قسمت من شد
كه شد نوميد صبح محشر از بيداري هوشم

من آن حس غريبم كاروان آفرينش را
كه جاي سيلي اخوان بود نيل بنا گوشم

كنار مادر ايام آن طفل بد خويم
كه نتواند به كام هر دو عالم كرد خاموشم

زخواري آن يتيمم دامن صحراي امكان را
كه گر خاكم سبو گردد نمي گيرند بر دوشم

فلك بيهوده صائب سعي در اخفاي من دارد
نه آن شمعم كه بتوان داشت پنهان زير سر پوشم
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....

رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......





ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني
(تاري)


پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید