خزان زندگی سروده شکوه عمرانی
خزان زندگی سروده شکوه عمرانی
خزان زندگی زیباست
لبالب از خاطره ها، غم ها و شادیهاست
و زیباتر از غروبی بی انتها
دوران پر باریهاست
نشانه ی رنج درپیشانی هاست
دوران قصه ها ی دلنشین وشورانگیز مادر بزرگهاست
ولی افسوس
در اغاز خزان زندگی این عزیزان
همچون قطرات باران
از صفحات زندگی محو میشوندو
همانند برگهای خشگ پاییزی
طعمه ی جویبار میگردند
ثمره ی سالها رنج ومصیبت
تنهایی ،بی همزبانی
وبدینسان است که
آینه ی قلب رئوفشان
در هم می شکند
و مینوشند نابهنگام
شراب تلخ نیستی را
بیائید بیایید
دست دوستی در دستانشان نهیم
و بنوشیم از جام پر بارشان
و بر گیریم قطره ای
از دریای تجربیاتشان
بپذیریم انها را
با آغوشی باز و فراخ
وبیاویزیم بگوش
پند هایشان را
همچون گوشواره ای زرین
و بسازیم زینت بخش جان و روان
فردا خیلی دیر است
فردا خیلی دیر است
شکوهه عمرانی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|