چون پاسی از شب می گذشت..............
چون پاسی از شب می گذشت رسولخدا ص از بستر بر می خواست وپس از وضو ساختن وزدن مسواک وتلاوت ایاتی از قران کریم در گوشه ای به عبادت می پر داخت واشک می ریخت .بعضی از همسرانش که اورا به این حال می دیدند می گفتند /تو که گناهی نداری چرااین قدر اشک میریزی می فرمود ایا بنده شاکر خدا نباشم ام سلمه می گوید شبی پیامبر در خانه من بود نیمه شب اورا نیافتم به سراغش شتافتم دیدم مر تاریکی شب ایستاده دست ها را بلند کرده اشک میریزد ومیگوید خدایا هرچه نعمت به من داده ی از من مگیر دشمنم را خشنود مکن به بلاهایی که مرا از انها نجات داده ی گرفبارم مکن حتی به اندازه چشم بر هم زدنی مرا به خود وا مگذار به او گفتم پدرومادرم به فدایت شما که بخشوده شده ای فرمود هیچ کس از خدا بی نیاز نیست حضرت یونس انی به خودش واگذار شد در شکم ماهی زندانی شد/چون ماه رمضان میرسید پیامبر همه بردگان خود را ازاد می کرد به هنگام نماز می لرزید وهرگاه نماز به تنهایی می خواند رکوع وسجود ان را طولانی میکرد ولی هر گاه با مردم به جماعت نماز می خواند بسیار عادی وساده برگزار می کرد به یکی از یارانش که امام جماعت سایر مسلمانان شده بود سفارش فرمود هرگاه با مردم به نماز می ایستی سعی کن بعد از حمد سوره کوچکی قرائت کنی ونماز را طول ندهی
|