نمایش پست تنها
  #259  
قدیمی 10-15-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مردان نمكي

مردان نمكي

در زمستان سال ۱۳۷۲ ، معدن کاران به هنگام خاکبرداری و استخراج نمک از معدن زیر تپه‌های این منطقه ، با نیم تنه یک جسد مواجه شدند . این جسد که دارای ریش و موی بلند و حلقهٔ گوشواره‌ای از جنس طلا در گوش چپ بود شامل یک ساق پا درون چکمهٔ چرمی ، سه قبضه چاقو ، شلوارک ، شی نقره‌ای ، قلاب سنگ ،‌قطعات طناب چرمی ، سنگ ساب ، یک عدد گردو ، قطعات سفال و چند تکه پارچه منقوش و قطعات خرد شده استخوان بود. جسد مزبور در اواسط یکی از همین تونلها که حدود ۴۵ متر طول داشت ، بدست آمد. سه جسد دیگر از جمله یک زن در این ناحیه نیز چندی بعد کشف شده‌است. باستان شناسان در مورد ظاهر این پیکر گفته‌اند احتمالاً مرد نمکی از طبقه اشراف تات زبان و شاهزاده‌ها بوده‌است زیرا بر روی لباس او جواهرات و زیورالاتی پیدا شده که مخصوص این طبقه بوده ، و همچنین انها چنین فرضیه دارند که او یا در حال فرار به غار پناه برده یا در جنگی از میدان گریخته و به غار پناه اورده و آنجا فوت کرده و موریانه‌ها پیکرش که از نمک پوشیده بوده خورده‌اند . پژوهش‌ها با انجام آزمایشات سالیابی به روش کربن ۱۴ ، که بر روی نمونه استخوانها و پارچه‌های مجموعه صورت گرفت ، قدمتی حدود ۱۷۰۰ سال (اواخر اشکانی – اوایل ساسانی) برای مرد نمکی تعیین گردید. آزمایشات DNA نشان داد که سن مرد نمکی هنگام مرگ حدود ۳۷ سال و قد وی حدود ۱۷۵cm بوده‌است. گروه خون مرد نمکی ، با آزمایشات انجام شده بر روی سلول‌های موی سر ، +B مشخص شد. با آزمایش سی تی اسکن و رادیولوژی ، مشخص شد که مرد نمکی دراثر سقوط ناگهانی درون یکی از گودالهای معدن نمک و وارد شدن ضربه بسیار شدید به ناحیهٔ راست جمجمه و صورت از بین رفته‌است. مطالعات باستانشناختی بر روی مجموعه مرد نمکی نشان داد که به علت آرایش خاص موهای بلند سر و صورت ، وجود گوشوارهٔ طلا در گوش چپ ، چکمه چرمی با ساخت و دوخت بسیار ظریف و هنرمندانه و همچنین نوع و بافت تکنیکی پارچه لباس و بدست آمدن شئ نقره‌ای همراه با متوفی ، فرد مزبور یک کارگر ساده معدن نمک نبوده ، بلکه فردی عالی رتبه و دارای پایگاه اجتماعی بالا بوده‌است ، اما علت حضور ،‌ سقوط و مرگ وی در معدن نمک چهرآباد همچنان در پردهٔ راز و ابهام باقی مانده‌است.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید