نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 10-16-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض «زلف» در غزلیات حافظ

2. سیاهی: سیاهی زلف كنایه از تكثرات بی‌شمار آن است در مقابل رخ كه نشانه وحدت و روشنی و سپیدی است. اما از آنجا كه ذات حق را جز با اسما و صفات نتوان شناخت، ماه رخسار را نیز جز در شام زلف سیاه نمی‌توان مشاهده كرد:


چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیـدم
شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید

چون هیچ كس تاب دیدار این روشنایی را ندارد، مگر در میان ظلمت گیسو و از این حقیقت در قرآن به مفاهیمی چون حبل الله و عروه الوثقی و وسیله تعبیر شده است. فی الواقع هر تار مو وسیله‌ای است برای وصول به ذات حق تعالی و عرفا گفته‌اند: الطرق الی الله بعدد انفس الخلائق.
حافظ زلف سیاه را به مشیت الهی در قرار دادن ظلمات عالم تعبیر كرده،‌ همان‌گونه كه ماه روی یار برافروزنده كائنات است:

سواد زلف تـو جاعل الظلمات
بیاض روی ماه تو فالق الاصباح


و حافظ شیرین سخن از این آیت قرآنی اقتباس نموده است: الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور و نیز این آیه نورانی: فالق الاصباح و جعل اللیل ساكنا
مفهوم دیگری كه از سیاهی مستفاد می‌شود گمراهی و سرگشتگی است، چون تكثرات در وهله اول آدمی را دچار ضلالت و تحیر می‌كند:

گفتم كه بوی زلفت گمراه عالمم كرد
گفتا اگر بدانی هـم اوت رهبر آیـد

اما مشعل روی محبوب در این ظلمات هدایت بخش عشاق است و آنان را از كثرت به وحدت سوق می‌دهد:

كفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل
در رهش مشعلی از چهـره برافروخته بود


پس آن سیاهی و ظلمتی كه از پی‌اش روشنی و هدایت است نیك‌سوادی است:

مقیم زلف تو شد دل كه خوش سوادی دید
وزان غـریب بـلاكش خبـر نمی‌آیـد


3. خوش‌بویی: خوش‌بویی زلف كنایه از عنایات و تجلیات اسما و صفات است كه در سراسر عالم پراكنده شده است:

كار زلف توست مشك افشانی عالم ولی
مصلحت را تهمتی بر نافه چین بسته‌اند

و آن جا كه نسیمی از زلف یار وزد مجال برای عرض اندام نافه چین و تاتار نیست:

در آن زمین كه نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافـه‌هایی تاتـار است

و بازار عطر گل و سنبل با نكهت عنبرین زلف او از رونق می‌افتد:


چو عطر سای شود زلف سنبل از دم باد
تو قیمتش به سـر زلف عنبـری بشكن

و در حقیقت همه بوهای خوش عالم جلوه‌ای از آن زلف مشكین و عنبری است:

مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را
كه باد غالیه‌سا گشت و خاك عنبر بوست

و عاشقان هم از همین بوی مست شده‌اند:

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌كند هر دم فریب چشم جادویت

و پیوسته در یاد آن و در پی آنند:

عمری است تا ز زلف تو بویی شنیده‌ایم
زان بوی در مشـام دل من هنوز بوست

چون این نكهت دمی مسیحایی است و احیاگر اموات:

چو برشكست صبا زلف عنبر افشانش
به هر شكسته كه پیوست تازه شد جانش

و تربت اموات از آن لاله خیز می‌گردد:

نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاك كالبـدش صـد هـزار لاله برآید

و جا دارد كه در طلب آن دل‌ها غرقه در خون و دیده‌ها در اشك غوطه‌ور باشد:

به بوی نافه‌ای كاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشكینش چه خون افتاد در دل‌ها

و عاشقان به بوی نسیمش جان دهند:

تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نـافه‌ای و در آرزو ببسـت

و گاه حافظ چنین نوای نومیدی سر می‌دهد:


زلف چون عنبر خامش كه ببوید هیهات
ای دل خام طمع این سخـن از یاد ببـر

زیرا هر خامی را لیاقت پختن آن در سر نیست، مگر آن كه در كوره عشق و عیاری پخته گردد:

خیال زلف تو پختن نه كار هر خامی است
كه زیر سلسله رفتـن طریق عیـاری است

و عاشق شوریده برای نیل به آن دست به دامان باد صبا می‌یازد:

بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت ایـن دولتـش صبا بكنـد

چون باد صبا سفیر اوست و شاهد بر حلقه زلف او:

حلقـه زلفـش تماشـاخانه بـاد صبـاست
جان صد صاحب دل آن جا بسته یك مو ببین

و با چابكی و سبكی می‌تواند بویی از زلف مشكین او برای عشاق به ارمغان آورد:

ای صبا نكهتی از كوی فلانی به من آر
زار و بیمار غمم راحت جـانی به من آر

و دل‌های سوخته و سودازده را از غصه دو نیم كند:

تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده است

لذا حافظ راز خود با او می گوید و سخن زلف یار با او در میان می‌نهد:

از صبا پرس كه ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است كه بود

و این بوی زلف است كه رهنمای عاشق غریب است:

گرچه دانم كه به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم







__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید