
10-17-2009
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
روح اسلامی در مسلمين مرده است
روح اسلامی در مسلمين مرده است
عنوان : روح اسلامی در مسلمين مرده است
روح اسلامی در مسلمين مرده است در اشعاری كه در همين جلسات خوانده شد شما ديديد كه اقبال چقدر از تقليد كور كورانه ای كه مسلمانان از تمدن غربی دارند انتقاد میكند و باز درباره اسلام كه اسلام چنين و چنان است در اشعار خودش آنچه را كه بايد و میتوانسته است بگويد گفته است قسمت سوم است : آيا اسلام واقعی امروز در ميان مسلمين وجود دارد يا وجود ندارد ؟ اقبال متوجه اين نكته شده كه اسلام هم در ميان مسلمين وجود دارد و هم وجود ندارد اسلام وجود دارد به صورت اينكه ما میبينيم شعائر اسلام در ميان مسلمين هست ، بانگ اذان در ميان مردم شنيده میشود ، موقع نماز كه میشود رو به مساجد میآورند ، مردههاشان را به رسم اسلام دفن میكنند ، برای نوزادهايشان به رسم اسلام تشريفاتی قائل میشوند ، اسمهايشان غالبا اسمهای اسلامی است ، محمد است ، حسن است ، حسين است ، عبدالرحيم و عبدالرحمن است ولی آنچه كه روح اسلام است در اين مردم وجود ندارد روح اسلام در جامعه اسلامی مرده است اين است كه معتقد میشود به تجديد حيات اسلامی ، و اينكه حيات اسلامی را بايد تجديد كرد و امكان تجديدش هست چون اسلام نمرده است ، مسلمين مرده اند اسلام نمرده است ، چرا ؟ چون كتاب آسمانيش هست ، سنت پيغمبرش هست ، و اينها به صورت زنده ای هستند ، يعنی دنيا نتوانسته بهتر از آنها بياورد آنچه قرآن آورده هيئت بطليموس نيست كه بگوئيم نظريه ديگری آمد و آن نظريه را نسخ كرد ، نظريه طبيعيات مبتنی بر عناصر چهارگانه نيست كه بگوئيم علم امروز آمد و گفت آن عناصر چهارگانه شما همه مركبند و عنصر نيستند و عناصر بيش از اين حرفهاست نه ، خود اسلام زنده است با تكيه گاه و مبنای زنده ، پس نقص كار در كجاست ؟ نقص كار در تفكر مسلمين است يعنی فكر مسلمين ، طرز تلقی مسلمين از اسلام به صورت زنده ای نيست ، به صورت مرده است مثل اين است كه شما بذر زنده ای را به شكلی بر خلاف اصول كشاورزی زير خاك كنيد كه
اين بذر در زير خاك بماند ولی جوانه نزند ، ريشه هايش در زير زمين ندود ، عصاره خاك را نمكد ، يا به صورت نهالی كه شما میخواهيد از جائی در جای ديگر بكاريد اين نهال الان زنده است ، ولی اگر شما اين را وارونه بكاريد يعنی ريشه اين نهال را بياوريد بالا و سر آن را كه بايد در هوا باشد زير خاك بكنيد ، اين ، هم هست و هم نيست .
تعبير لطيفی دارد اميرالمؤمنين علی عليه السلام ، آينده اسلام و مسلمين را ذكر میفرمايد : « و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا » ( 1 ) . يعنی مردم جامه اسلام را به تن میكنند ولی آنچنانكه پوستين را وارونه به تن كنند .
پوستين در زمستان برای دفع سرماست ، يك وقت هست پوستين را میاندازند دور ، لخت و عور در مقابل سرما ظاهر میشوند يك وقت هم هست پوستين را میپوشند اما نه آنطور كه بايد بپوشند ، يعنی قسمت پشم دار را بيرون میگذارند و قسمت پوست را میپوشند در اين صورت نه تنها گرما ندارد و بدن را گرم نمیكند ، بلكه به يك صورت مضحك و وحشتناك و مسخره ای هم در میآيد .
میفرمايد : اسلام را مردم چنين خواهند كرد ، هم دارند و هم ندارند دارند ولی چون آن را وارونه كرده اند ، آنچه بايد رو باشد زير است و آنچه بايد در زير قرار بگيرد ، در رو قرار گرفته است نتيجه اين است كه اسلام هست اما اسلام بیخاصيت و بیاثر ، اسلامی كه ديگر نمیتواند حرارت بدهد ، نمیتواند حركت و جنبش بدهد ، نمیتواند نيرو بدهد ، نمیتواند بصيرت بدهد ، بلكه مثل يك درخت پژمرده آفت زده ای میشود كه سر پا هست اما پژمرده و افسرده ، برگ هم اگر دارد برگهای پژمرده با حالت زار و نزار است اين از كجاست ؟
بستگی دارد بطرز تلقی مسلمين از اسلام كه چه جور اسلام را میگيرند و چه جور تلقی میكنند ، آن را از سر میگيرند ، از پا میگيرند ، از ته میگيرند ، آن را تجزيه میكنند ، قسمتی از آن را میگيرند و قسمتی را نمیگيرند ، قشرش را میگيرند و لبش را نمیگيرند ، يا میخواهند لبش را بگيرند و قشرش را رها كنند ، بالاخره به صورتی درمیآيد كه : « لا يموت فيها و لا يحيی »( 1
) . نه مرده است و نه زنده نه میشود گفت هست و نه میشود گفت نيست اين ، نكته اساسی است ، والا تنها ما بنشينيم از تمدن و فرهنگ اروپائی انتقاد بكنيم ، از فرهنگ اسلامی هم تمجيد بكنيم و بعد هم بنشينيم و خيال بكنيم كه فرهنگ اسلامی و روح اسلام همان است كه ما امروز داريم ، پس مردم دنيا بيايند از ما پيروی كنند ، كاری از پيش نمیرود خوب اگر مردم دنيا بيايند از ما پيروی كنند ، مثل ما میشوند يعنی به صورت نيمه مرده ای در میآيند حالا خود قرآن را ببينيد :
اساسا همه اين تعبيرات : حيات اسلامی ، حيات تفكر اسلامی ، همه اينها ، اساسی است كه طرحش را خود قرآن ريخته است و تعبيرها از خود قرآن است میگويد : « يا ايهاالذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم »( 2 ) . ای مردم ! ندای اين پيغمبر را بپذيريد ، اين پيغمبری كه شما را دعوت میكند به آن حقيقتی كه شما را زنده میكند اين پيغمبر برای شما يك اسرافيل است ، يك محيی است ، تعليمات او زندگی بخش است ، حياتبخش است .
از شما میپرسم خاصيت حيات چيست ؟ اصلا حيات يعنی چه ؟ قرآن مردم جاهليت را میگويد اينها امواتند . « انك لا تسمع الموتی ( 1 ) ، و ما انت بمسمع من فی القبور »( 2 ) . میگويد : اين مردمی كه میبينی ، مرده هائی هستند متحرك ، مرده هائی هستند كه به جای اينكه زير خاك باشند ، دارند روی زمين راه میروند مرده متحرك هستند ، به اينها زنده نمیشود گفت ، ولی به مسلمين میگويد بيائيد اين تعليمات را بپذيريد خاصيت اين تعليمات اين است كه به شما جان و نيرو میدهد و حيات میبخشد خاصيت حيات چيست ؟ شما از هر عالمی ، از هر فيلسوفی كه حيات را تعريف میكند ، بپرسيد به چه چيز میشود گفت حيات و زندگی ؟ اصلا معنی حيات و زندگی چيست ؟ البته كسی مدعی نمیشود كه حقيقت و ماهيت حيات را تعريف كند ولی حيات را از روی آثارش میشناسند و اين جور به شما خواهند گفت :
حيات يعنی حقيقت مجهول الكنهی كه دو خاصيت دارد ، يكی آگاهی و ديگری جنبش .
انسان بهر نسبت كه آگاهی بيشتری دارد ، حيات بيشتری دارد به هر نسبت كه تحرك و جنبش بيشتری دارد حيات بيشتری دارد ، و بهر نسبت كه آگاهی كمتری دارد و بیخبرتر است ، مرده تر است به هر نسبت كه ساكن تر است ، مرده تر است و بهر نسبت كه بیخبری را بيشتر میپسندد ، مردگی در مردگی دارد و بهر نسبت كه سكون را بيشتر میپسندد ، مردگی در مردگی دارد حالا شما ببينيد ما مردم مرده ای هستيم يا نه ؟ در نظر ما سكون احترامش بيشتر است يا تحرك ؟ يعنی جامعه ما برای يك آدم جنبنده بيشتر احترام قائل است يا برای يك آدمی كه با كمال سكون و وقار سر جای خودش نشسته و تكان نمیخورد و میگويد :
گر به مغزم زنی وگر دمبم
كه من از جای خود نمیجنبم میبينيد جامعه ما برای اين بيشتر احترام قائل است اين ، علامت كمال مردگی يك اجتماع است ، كه هر انسانی هر اندازه بیخبرتر و ناآگاهتر باشد او را بيشتر میپسندد و با ذائقه او بيشتر جور در میآيد .
يكی از دوستان ما كه مرد نكته سنجی است ، يك تعبير بسيار لطيف داشت ، اسمش را گذاشته بود منطق ماشين دودی ، میگفتيم منطق ماشين دودی چيست ؟ میگفت من يك درسی را از قديم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشين دودی میشناسم .
وقتی بچه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظيم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همين قطار تهران - شاه عبدالعظيم بود من میديدم كه قطار وقتی در ايستگاه ايستاده بچه ها دورش جمع میشوند و آن را تماشا میكنند و به زبان حال میگويند ببين چه موجود عجيبی است معلوم بود كه يك احترام و عظمتی برای آن قاسل هستند تا قطار ايستاده بود با يك نظر تعظيم و تكريم و احترام و اعجاب به آن نگاه میكردند تا كم كم ساعت حركت قطار میرسيد و قطار راه میافتاد همين كه راه میافتاد بچه ها میدويدند ، سنگ بر میداشتند و قطار را مورد حمله قرار میدادند من تعجب میكردم كه اگر به اين قطار بايد سنگ زد چرا وقتی كه ايستاده يك يگ كوچك هم به آن نمیزنند ، و اگر بايد برايش اعجاب قائل بود ، اعجاب بيشتر در وقتی است كه حركت میكند .
اين معما برايم بود تا وقتی كه بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم ديدم اين قانون كلی زندگی ما ايرانيان است كه هر كسی و هر چيزی تا وقتی كه ساكن است مورد احترام است تا ساكت است مورد تعظيم و تبجيل است ، اما همينكه به راه افتاد و يك قدم برداشت نه تنها كسی كمكش نمیكند ، بلكه سنگ است كه بطرف او پرتاب میشود و اين نشانه يك جامعه مرده است ، ولی يك جامعه زنده فقط برای كسانی احترام قائل است كه متكلم هستند نه ساكت ، متحركند نه ساكن ، باخبرترند نه بیخبرتر .
پس اينها علائم حيات و موت است البته اينها ، دو علامت بارزتر و مشخص تر حيات بودند كه عرض كردم والا علائم ديگر هم زياد دارد .
منبع : صفحه 76 تا 82 از کتاب حق و باطل
نویسنده : متفکر شهید استاد مرتضی مطهری
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|