نمي خواستم پا تو دنيات بذارم
پام رو قلبت باشه و بازم بگم دوست دارم
قصه همينجاست که دل تو، راز اين شعرو نفهميد
با نگاهي پر حسرت به نوشته هام مي خنديد
فاصله ي ما، حس گنگ کوچ و درده
نمي خواي اينو بدوني؟ اين جا هرچي برگه زرده
پاييز نوشته ي من، بهارو زندوني کرده
نمي خوام يه روز بفهمي دل من با تو چه کرده
از همون نگاه اول تا ته عشقتو خوندم
ساده بودي تو عزيزم ، من برات قصه مي خوندم
تو بدون هرکي نفس شد، يه روزي نفس رو دزديد
زير پاش شکست و له کرد،اوني که تو سينه لرزيد
نفرت ادما ازهم اين روزا خيلي زياده
دل من جاده رو طي کرد با همين پاي پياده
اخر عاشقيامون هميشه پاييزو درده
يه عبور، يه خط کمرنگ، يادگاري روي سنگه
__________________
هـمیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است !
نگاه کن ، نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ!
چه سنگبارانی...
گیرم گریختی همه عمر،کجا پناه بری ؟!
" خانه خدا سنگ است "
|