دخترک زیبا خودش همچون ماه بود وماه راخیلی دوست داشت.شبی که ماه می امد دخترک زیبا زیبا دیگر سر وقت نمی خوابید یک شب مادرش اورا تهدید کردوگفت اگر همین حالا نخوابی از ماه میخواهم که از اینجا برود .ماه در گوشی به دخترک گفت حرف مادرت را باور نکن من نه میروم نه پنهان می شوم دخترک زیبا غمگین شد زیرا مادرش حرف ماه را نشنید وهمچنان به تهدید خود ادامه داد
|