مرد فقیری برهنه بود واز سرما می لرزید غلامان عمید خراسانی را اراسته دید با اسبان تازی ولباسهای فاخر.پرسید که اینان کدام امیرند گفتند که اینها امیران نیستند بلکه غلامان عمیدند ان فقیر روی خود را به اسمان کرد وگفت که ای خدا غلام پروری را از عمید خراسانی یاد بگیر
|