نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 10-19-2009
تاري تاري آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,296
سپاسها: : 0

33 سپاس در 31 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

زنجير عشق : كمك به ديگران
يکروز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از کار برميگشت خانه، سر راه زن مسني را ديد کهماشينش خراب شده و ترسان توي برف ايستاده بود .اون زن براي او دست تکان داد تامتوقف شود.

اسميت پياده شد وخودشو معرفي کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت صدها ماشيناز جلوي من رد شدند ولي کسي نايستاد، اين واقعا لطف شماست .
وقتي که او لاستيکرو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسيد:" من چقدر بايدبپردازم؟"

و او به زن چنينگفت: " شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطي بوده ام.
و روزي يکنفر هم بهمن کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا ميخواهي که بدهيت رو به من بپردازي¸بايد اين کار رو بکني.
نگذار زنجير عشق بهتو ختم بشه!"
چند مايل جلوتر زن کافه کوچکي رو ديد و رفت تو تا چيزيبخوره و بعد راهشو ادامه بده ولي نتونستبي توجه از لبخندشيرين زن پيشخدمتي بگذره که مي بايست هشت ماهه باردار باشه و از خستگي روي پا بندنبود.
اوداستان زندگي پيشخدمت رو نمي دانست¸واحتمالا هيچ گاه هم نخواهد فهميد.
وقتي که پيشخدمترفت تا بقيه صد دلار شو بياره ، زن از در بيرون رفته بود ،درحاليکه بر رويدستمال سفره يادداشتي رو باقي گذاشته بود.
وقتي پيشخدمت نوشتهزن رو مي خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در يادداشت چنيننوشته بود:" شما هيچ بدهي به من نداريد.

من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم بهمن کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا ميخواهي که بدهيت رو به من بپردازي،بايد اين کار رو بکني.
نگذار زنجير عشق بهتو ختم بشه!".

همان شب وقتي زنپيشخدمت از سرکار به خونه رفت در حاليکه به اون پول و يادداشت زن فکر ميکرد بهشوهرش گفت :"دوستت دارم اسميت همه چيز داره درست ميشه...
به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمکمیکنهو قول بديم كه نگذاريم هيچوقت زنجير عشق به ما ختم بشهموفق باشين
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....

رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......





ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني
(تاري)


پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید