برای گفتن دوستت دارم
لحظه ی بدی را
انتخاب کرده ای
امشب
سیب نقره ای آسمان را
تکه کرده اند
و تفاله هایش نیز
خاموشی گزیده اند
بی جهت انتظار می کشیم
به حال تو افسوس می خورم
تو بدر ماه را
در فراخی چشمان من می بینی
و من بی نصیب
از نجابت مریم گونه توام
بین ما چه گذشته
که میانمان
سکوت پرسه می زند
از بازی با برگهای شمعدانی
دست بردار
و صدای باد
را بهانه نکن
تا صبح هم که بخواهی
اینجا خواهم ایستاد
تا ابرهای فاصله ساز
کنار روند
و بدر ماه را
در جلگه ی چشمان تو باور کنم
همیشه شبهای مهتابی
عادت داشتم
فروغ بخوانم
اما امشب می خواهم
نگاه ترا دوره کنم
و نا گفته هایت را
از بر بخوانم
پس کلماتت را
ساده و روان برایم هجا کن