شبی غمگین
شبی بارانی و سرد
مرادر غربت فردا رها كرد
دلم درحسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار كوچه ها كرد
به من گفت تنها و غریب است ببین با غربتش با من چه ها كرد
تمام هستیم بود و ندانست
كه درقلبم چه آشوبی به پاكرد
و او هرگز شكستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صداكرد
ویرایش توسط فرگل : 10-21-2009 در ساعت 11:10 AM
|