
10-23-2009
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آسیب نرساندن آتش به امام باقر علیه السلام
آسیب نرساندن آتش به امام باقر علیه السلام
جابر بن یزید جعفی میگوید:« از مجلس عبدالله بن حسن میگذشتم.»
او میگفت:« چه کسی میگوید محمد بن علی الباقر از من برتر و با فضلیتتر است؟»
من نزد امام باقر علیه السلام رفتم. وقتی امام مرا دید، خندید و فرمود:« ای جابر! بنشین که اولین کسی که وارد میشود، عبدالله بن الحسن است.»
من چشم به در دوختم. ناگاه عبدالله بن الحسن وارد شد در حالی که لباسش روی زمین میکشید.
امام بدون مقدّمه فرمود:« ای عبدالله! تویی که گفتهای برتر از من هستی؟ و گفتهای محمد بن علی فرزند رسول خدا و علی است، من هم فرزند آنها هستم؟!»
امام به من فرمود:« حفره ای بکَن و آن را پر از هیزم کن و آتش بزن!»
من حفرهای پر از آتش شعلهور درست کردم.
امام رو کرد به عبدالله بن الحسن و فرمود:« اگر خود را مانند من میدانی و برتری مرا بر خودت قبول نداری، داخل این آتش برو!»
عبدالله بن الحسن ساکت شد. امام باقر نگاهی به من انداخت و تبسّمی کرد و سوره بقره، آیه 258 را خواند:« پس متحیّر و عاجز شد کسی که کفر ورزید.»
منابع: بحار الانوار، ج 46، ص 261.
مراجعه شود به:
امور غریبه امام باقر علیه السلام
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|