صفات عیاران و جوانمردان
قبلۀ جوانمردان : ابوالحسن خرقانی گفت : قبله پنج است ؛ کعبه است که قبلۀ مومنان است ؛ و دیگر بیت المقدس که قبلۀ پیغامبران و امتان گذشته بوده است ، وبیت المعموربه آسمان که آنجا ملا ئکه است ؛ و چهارم عرش که قبلۀ دعا است ؛ و جوانمردان را قبله خداست . فاینما تولو لو فثم وجّه الله .
و گفت : خردمندان خدای را به نور دل بینند و دوستان به نور یقین ، و جوانمردان به نورمعاینه .
( تذکرت الاولیا عطار )
از نگاه عیاران و جوانمردان باید با دوست خود یکرنگ و وفاداربود ، وهیچ چیز را از دوست خود،دریغ نکرد . جان فشانی و جان نثاری در راه دوست از جملۀ صفات برجستۀ عیاران شمرده میشود ؛چنانکه عطار این خصلت پسندیده را در بیتها ی زیبا، مخصوص عیاران وجوانمردان میداند :
مرد نبود هکه نبود جان فشان
در رۀ یاران چو مردان جان فشان
گر تو جانت بر فشانی مرد وار
بسکه جانان جان کند بر تو نثار
و خواجوی کرمانی در کتاب گل و نوروز، که از جملۀ بهترین آثار غنایی ادب فارسی دری به شمار میرود، اززبان راهبی برای شهزاده نوروز که قهرمان اصلی ، داستان است ؛ حکایتی در باب جوانمردی ، میگوید و از روی این حکایت میتوان به آیین دوستی عیاران و جوانمردان ، به درستی پی برد .
حکایت به این بیتها ، آغاز میشود :
مرا حال نصیر و نصر عیار
به یاد آمد درین گردنده پرکار
بگویم با تو کانرا یاد داری
به جز تخم نکو کاری نکاری
به مکتب وقتی از استاد کتاب
شنیدم قصۀ شیرین درین باب
که در ملک خراسان بود شاهی
سپهر ملک را تابنده ماهی
اکر چه بودش از حد سیم و زر پیش
ز فرزندان نبودش یک پسر بیش
نصیرش نام و نامی در زمانه
چو شاه شرق در عالم یگانه
شاه فرزندش ، نصیر را بسیار دوست دارد ، و همیشه می کوشد تا آرزوهای نیک و خوب فرزندش را برآورده سازد . وقتیکه نصیر بزرگ میشود ، یک روز نزد پدرش میرود و اجازت رفتن حج را میخواهد . پدرش اجازه میدهد ، ودر ضمن به فرزندش یادآوری میکند که در بغداد دوستی از آن ماست که مشهور به نصر عیار است .
در آنجا هست ما را یک هوا دار
چو جان شا یسته نامش نصر عیار
پادشاه از فرزندش می خواهد ، تا از دوستش دیدن کند . نصیربه پدرش وعده میکند و با غلامان و کنیزه گان ، راهی سفر میشود ، اما چند منز لیکه طی میکند ، ناگهان :
گروهی راهزن با تیغ خونخوار
چو چشم مست خوبان دزد و خونخوار
ز قله کوه پیکر در جهاند ند
ز خون کاروان جیحون راند ند
به کشتند آنکه بود از پیر و برنا
ببردند آ نچه بود از نقد و کالا
نصیر زار و نالان خودش را به بغداد میرساند و خانۀ ( نصر عیار) را پیدا میکند :
وزان پس با وجود پر ز آزار
به دست آورد قصر نصر عیار
نصر عیارکه نصیر را به اینگونه میبیند ؛ پزشگان را می طلبد و تداویش میکند . چندی میگزرد ، یکی از روزها ( نصیر ) زن زیبا رویی را می بیند و هوش و توانش را از دست داده ، عاشق آن زن میشود :
نظربر منظری افگند نا گاه
بتی دید از شبش طا لع شده ماه
رخش را شمع مه پروانه گشته
ز رفتارش پری دیوانه گشته
بر آمد بادی از صحرای سودا
فتادش آتش دل در سویدا
( نصر عیار ) که از این واقعه ، آگاهی پیدا میکند ، به فکر فرو میرود ؛ چرا که :
قضا را بود آن فرخنده دیدار
به کابیین در نکا ح نصر عیار
به آنهم نصر عیار بنا به خصلت جوانمردی که دارد ، زنش را از خود جدا کرده و به نصیر ، به نکاح در می آورد .
به هر منظومه کو را بود بر باد
به هر منسوبه کو را دست میداد
به عقد شه در آورد آن پری را
به برج مه رساند آن مشتری را
نصیر پس از آنکه به دلدارش می رسد ، به خراسان می رود ؛ اما در بین راه شخصی به نصیر ؛ چنین میگوید :
مگر در ره یکی از آن ولایت
به گوش شه فرو گفت آن حکایت
که هست آن سرو قد لاله رخسار
گل بستان فروز نصر عیار
نصیر که از جوانمردی و فداکاری نصر عیار آگاه میشود ؛ در حال آن ماهروی را به صفت خواهرش میداند ، و به خراسان می رود .
پس از گذشت مدتی نصر عیار ، مال و دارایی اش را از دست می دهد ؛ از اینرو او هم به خراسان می آید ، و نصیر را از نزدیک دیدن میکند . نصیر مال وثروت زیادی به نصر عیار می دهد و چنین وانمود میکند که خواهرم را به تو به زنی میدهم . نصر به این منظور جشن بزرگی بر پا میکند ، و پس از آن :
گرفتش دست و دادش خواهر خویش
که گوهر را سزد هم گوهر خویش
چو با زن شد به حجله نصر عیار
برون آمد ز پرده لاله رخسار
یکی بگشاد چشم و شوی خود دید
یکی دیگر زن ماهروی خود دید
به اینگونه هر دو دوست منتهای جوانمردی و سخاوت را نسبت به یکدیگر ، دریغ نمی کنند .
از مطالب یاد شده میتوان به دو خلاصه و پیامد دست یافت : نخست آنکه ، بین عیاران و جوانمردان خراسان و عیاران کشورهای عربی؛چون مصر، شام ، بغداد ، حلب و کشورهای دیگر ، رابطه های دوستی ، رفاقت ، برادری و همکاری وجود داشته است .
دوم آنکه پیروان این آیین معتقد بودند که هر عیار باید با دوستان دوست خود دوست باشد، و با دشمنان دوست خود دشمن . در داستان سمک عیار نیز ما عین مطلب را می بینیم ؛ آنجا که جمعی از جوانمردن و عیاران با هم سوگند خوردند و تعهد کردند که با هم دوست باشیم ، ومکر و خیانت نکنیم :
« همه سوگند خوردند که به یزدان و به دادار و به نور و به نار و به قدح مردان و به اصل پاکان و نیکان ، که با هم یار باشیم و دوستی کنیم و به بربر جان از هم باز نگردیم ، و مکر و غدر و خیا نت نکنیم ، و با دوستان هم دوست باشیم ، و با دشمنان هم دشمن »
باری میتوان ادعا کرد که در آیین جوانمردی ؛ رنگ ، پوست ، ملیت ، محل زیست ، نژاد و زبان مدار اعتبار نیست ؛ بلکه آنچه که نزد عیاران مهم و تعیین کننده است ؛ داشتن اهداف والای مردمی و انسانی و خدمت به خلق خدا و عفت و پاکدامنی و نگهداری آیین دوستی و دوست یابی است .
در اصول این آیین آمده است ، که اکر عیاری و جوانمردی ، با زنی ، هر چند ناشناس هم باشد ، همراه شود و یا نشست و برخاست کند ؛ نخست او را به خواهری می پذیرد و آیین برادر خوانده گی و خواهر خوانده گی را اجرا میکند تا با هم محرم شده و بتوانند یار و مدد گارهم باشند .
برادر خوانده گی و خواهر خوانده گی و آیین دوستی و رفاقت نیز در میان عیاران وجوانمردان از خود آداب و قوانین بخصوص دارد . یکی از این آداب ؛ دست دادن با یکدیگر است و دیگر گواه گرفتن ؛ و پس از آن غذا خوردن و دست در نان و نمک یکدیگر زدن .
در نزد جوانمردان ، هر گاه دو شخص با هم دست برادری داده باشند ؛ و یکی از آنها ، زنی را خواهر گفته باشد ؛ در آن صورت آن زن به آن مرد و دیگران نیز برادر و خواهر خوانده می شود .
مآ خذ :
۱- منطق الطیر عطار ، صفحۀ ۵۴
۲ - کماالدین محمود بن علی کرمانی ، گل و نوروز به اهتمام کمال عینی ، تهران : سال ،۱۳۵۰ صفحۀ ۱۵۵
۳ - گل و نوروز خواجوی کرمانی ،صفحۀ ۱۵۶
...