نمایش پست تنها
  #8  
قدیمی 10-27-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض صفات عیاران و جوانمردان






صفات عیاران و جوانمردان



یکی دیگراز صفات خوب و مردانۀ عیاران و جوانمردان آ ن بوده است که ، هرگاه یکی از ایشان به کدام عملی دست می زد ؛ و پس از آ ن شخص بیگنا هی به آ ن کار متهم میشد ، آ ن عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود ، تا خود را به خطر افگنده و مسؤولیت آ ن عمل را به دوش بگیرد و شخص بیگناه را از شکنجه و آ زار نجات دهد و به گفتۀ ( سمک عیار ) که گفت : در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم و خود بیرون رویم ؛ چون ایشان برای ما جان فدا کرده اند ، تا جان داریم با ایشان خواهیم بود.


در کتاب لطایف الطوایف ، که در بر دارندۀ لطیفه ها و حکایات جالب و خواندنیست ؛ آ مده است که : در شهرحلب در میان کاروانسرای ، چاهی بود بسیار عمیق ، که آب میکشید ند . در پهلوی کاروانسرا ، حمامی بود. یکی از عیاران حلب نقبی زد از گلخن حمام به جانب کاروانسرا که سر از روی آ ب آن چاه بدر کرده بود . در دل شب که در کاروانسرا ، بسته بودند و قفل گران بر آن زده ، عیار با دستیاران خود به نقب درآمد و از آن چاه بالا آمد . حجرۀ یی را که در آن مال بسیار بود از نقد و جنس ، خالی کرد و از قعر چاه بدر کرد.




صبح غوغا از کاروانسرا بر آمد و شوری در شهرافتاد که مال و افزار فلان کاروانسرا برده اند . مردم شهرروی به آنجا نهادند ، و داروغه و عسسان شهر جمع آمدند، در آخررأی همه بر آن قرار گرفت که این کار ، کار کاروانسرا دار و فرزندان اوست . وی پیری بود امین ، که مستأ جر آن کاروانسرا بود . او را با فرزندان گرفتند و بر در کاروانسرا آغاز شکنجه کردند و مردم شهرآنجا جمع آمدند . هرچند پیر و فرزندان زاری می کردند ، کسی پروای ایشان نمی کرد . آن عیار که این کار کرده بود ، با بعضی از دستیاران خود در آن مجمع حاضر بود، با خود گفت : از جوانمردی نباشد که این گناه من کرده باشم و دیگران عذاب کشند . پس قدم پیش نهاد و بانک بر عسسان زد که دست از این بیگناه و فرزندان وی بر دارید که ایشان را در این کار دخلی نیست ، و این کار از من صادر شده است .



عسسان دست از شکنجۀ پیرو فرزندانش بر داشتند و در او نظر افگندند . جوانی دیدند بلند بالا ، که تاجی از برۀ سیاه بر سر داشت و قبای از صفوف در بر؛ و میان خود به شده ، کمربند قیمتی چسب بسته و خنجر آبدار بر میان زده و پای افزار نو پوشیده ، روی به آن آوردند و گفتند : چون خود اقرارنمودی ، بگو که این مال را چه کردی و به کجا بردی ؟ گفت : هم در این کاروانسرا است و هم در قعر این چاه پنهان است . طنابی بیاورید ، تا به میان خود بندم و به چاه فرو روم ، و مالها را بالا دهم ، بعد از آن بر آیم و هر حکمی که پادشاه در حق من کند ، قبول دارم.



چون این سخن به گفت ؛ غریو از آن مجمع برآمد و مردم او را بدان فتوت و جوانمردی آ فرین گفتند ، و عسسان فی الحا ل طنابی آوردند . او بر جست و سرین طناب محکم بر میان بست و عسسان آن سر طناب را به دست گرفتند . و جوان به آن چاه فرو رفت و طناب از میان گشاده و آنی از آن نقب بیرون آمد و سر خود گرفت . و عسسان زمانی سر چاه منتظربودند و هیچ اثری و صدایی از آن چاه بر نیا مد.



چون انتظارازحد بگذشت ، کسی به چاه فروفرستادند . اوفریاد بر آورد که دراین چاه نقبی است . گفتند : در آی و به بین که از کجا سر بدر میکند ؛ و آن شخص می رفت تا در گلخن سر بدر کرد و نزد ایشان آمد. همه انگشت تحیر به دندان گرفتند و گفتند : این حریف عیار نقشی باخت و غریب کاری سا خت ، که هم خود رفت و هم مال را برد و هم بیگناها ن را خلاص کرد .



از مطالعۀ این حکایت میتوان پی برد که عیاران مردمی بودند جسور، شجاع ، زیرک ، همه کاره ومردم دوست و طرفدار تهیدستان و بینوایان ، و دشمن سر سخت توانگران و ثروتمندان ظالم ؛ و به همین دلیل است که مورد اعتماد و حمایت مردم قرار میگرفتند.



از هنرهای دیگرعیاران میتوان به نقب و نقب زنی آنها اشاره کرد و این کار به گونۀ بوده است که ،هر گاه عیاری برای ربودن حریف خود و یا کدام مقصد دیگری به سفر میرفت ، اول تمام آلات و وسا یل نقب برید ن را با خود بر میداشت و بعد جای مورد نظرش را نشانه میگرفت و اززیر زمین نقب میزد تا به مقصد ش می رسید . مسآ لۀ نقب زنی آنقدر در نزد عیاران عمده و اساسی بود که اشخاص و افراد ماهر و زیرکی را در همین رشته تحت آموزش و پرورش قرار داده و در این مسلک تربیت میکردند.



در داستان سمک آنجا که ( کانون عیار) شهر ماچین بر عهده گرفته است که ( خورشید شاه و مه پری ) را اسیر به گیرد ،آمده است که : « کانون استادی به غایت کمال داشت در عیاری و نقم بریدن ؛ چون کانون و خاطور به میان لشکر گاه آمدند . پیرامون لشکر خورشید شاه هر جای بر میگشت و احتیاط میکردند ، تا خاطوربه میان لشکر گاه بر آمد . از یکی پرسید که خیمۀ شاه کدام است ؟ مرد گفت : که در برابر تست . خاطور نشان گرفت و بیامد و در پیرامون لشکرگاه بر گشت و جایگا ه طلب کرد تا به خشک رودی رسید . قیاس گرفت . نشانه طلب کرد و کانون را با کافور و دیگران بدان کار نشاند و بنمود که نقم چگونه باید بریدن »



سخاوت ، مهمانداری ، حق شناسی و بخشنده گی نیز یکی ازبزرگترین ارکان اساسی و بر جستۀ این جریان مردمی به شمار می رود . از نظر عیاران و جوانمردان تنها از راه گذشت و بخشنده گی است که میتوان در دلها راه یافت و مورد پذیرش و حمایت مردم قرار گرفت . جوانمردان و عیاران نه تنها به دوستان و یاران خود بخشنده و مهربان بودند ؛ بلکه این گذشت و بخشنده گی آنها شامل دشمنان شان نیز میگردید . به این معنا که اگر به دشمن خود دست می یافتند ، با او به مدارا و مروت بر خورد کرده و به مرور زمان آن دشمن را به خود دوست میکردند.



جوانمردان که خود از میان طبقۀ زحمتکش و صاحب هنر و کسب و کار بر خاسته اند ، معتقد بودند که هر چیزی را که به دست می آورید ، باید با مردم خورد ؛ و به همین دلیل است که خانه و کاشانۀ شان مرکز گرد هم آیی مسا فران ، غریبان و بیچاره گان بوده و هر کسی که در پناه شان می آمد و از آنها یاری و مددگاری می خواست ، به دل و جان می پذیرفتند و با او یار و مددگار بودند.



جوانمردان به این اندیشه اند که باید سخاوت و شفقت شان شامل همه گان بوده و حتی حیوانات را نیز شامل باشد ؛ چنانکه آورده اند که : احمد خضرویه به زنش گفت : می خواهم که سرهنگ عیاران را مهمان کنم ، زنش گفت : شرط جوانمردی و مروت آنست که گوسفند ، گاو و خر بکشی و همه را از دروازۀ خانه تا سرای عیار بیفگنی . احمد به زنش گفت : « این گاو و گوسفند دانستم . این خر باری چیست ؟ گفت : جوانمردی را مهمان کنی ، کم از آن نباشد که سگان محلت را از آن نصیب بود . »



و نیز آ ورده اند که شخصی دعوای جوانمردی میکرد . روزی عده یی از جوانمردان به دید نش آمدند . آن شخص به غلام خود گفت : سفره بیاور. اما غلام نیاورد . مرد چندین مرتبه تقاضا کرد ، جوانمردان دیگر گفتند : که این از آیین جوانمردی به دور است که چندین مرتبه تقاضا ی سفره کردی ؛ اما غلامت نیاورد. در همین هنگام غلام با سفره داخل خانه شد . خواجه روی به غلامش کرده و گفت : « چرا سفره دیر آوردی ؟ غلام گفت : مورچۀ اندر سفره شده بود و از جوانمردی نبود مورچه را از سفره بیفگند ن . به ایستادم تا ایشان خود بستدند و سفره بیاوردم . همه گفتند : یا غلام باریک آ وردی ، چون تویی باید که خدمت جوانمردان کند . »



از نگاه جوانمردان تمام مال و منال و جاه و جلال دنیا به جوی نمی ارزد و آن کس که بر سر نفس خود مسلط شود ، جوانمرد حقیقی بود و به گفتۀ رودکی آن استاد شاعران ، مردی آن نیست که فتاده را پای زنی ، بلکه مردی آنست که ، دست فتادۀ را بگیری:



گر بر سر نفس خود امیری مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده را بگیری مردی



فردوسی پاکزاد در مسآ لۀ آ زار دیگران به آزار موری متآ ثر است ، ولو در قبال آن جهان هم به دست آید :



به نزد کهان و به نزد مهان

به آ زار موری نیرزد جهان



و در جایی دیگر این عقیده اش را با بیتی زیبا اینگو نه بیا ن کرده است :


میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است


بنا به عقیدۀ عیاران و جوانمردان ، راستی و راستکاری بهترین سرما یۀ جوانمردی بوده و در مکتب فکری و اخلاقی شان ، حتی دروغ مصلحت آ میز هم نباید گفت . در داستان ( سمک عیار ) آ مده است که ( غور کوهی ) شخصی را به نام ( سامان ) اسیر گرفته است و به دست ( روز افزون ) که یکتن از عیاران زرنگ و ورزیده است ، می سپارد تا او را بکشد؛ مگر روز افزون به ( سامان ) دلسوزی کرده و او را نمیکشد و در عین حال نمیخواهد که دروغ هم بگوید .



روزافزون در بین راه با خود چنین می اندیشد که : « اگر گوید که او را چه کردی ، نتوانم بگویم که او را کشته ام ، که دروغ گفته باشم ، و دروغ گفتن شرط جوانمردان نیست. » و در جای دیگر این داستان آمده است که دختر شاه گم شده است؛ عیاران را نزد شاه میبرند و شاه از آنها می پرسد که ، این کار را کی کرده است ؟ سمک عیار چنین میگوید: « خدایگان را بقا باد . بدان و آگاه باش که در جهان هیچ چیز به از راستی نیست و راست گفتن باید به هر جای که باشد ، در پیش خاص و عام ، عاقل و نادان ، خاصه در پیش شاه ، علی الخصوص که ما سخن گوییم ، الا راست نتوان گفتن ؛ که نام ما به جوانمردی رفته است و ما خود جوانمردیم ؛ اگر چه ما را عیار پیشه می خوانند وعیار پیشه الا جوانمرد نتوان بود .»



از مطلب یاد شده به دو نتیجه دست می یابیم : نخست آنکه ، عیاران و جوانمردان یکی بوده اند و در همۀ داستانها لفظ جوانمرد با کلمۀ عیار مترادف هم به کار رفته است . دوم آنکه : همۀ عیاران و جوانمردان از دروغگویی و دروغ بافی بیزار بوده اند ، و راستی را شعار اساسی آیین عیاری و جوانمردی می دانسته اند . ابو القا سم فردوسی در شاهنامه ، جوانمردی را در اندیشۀ پاک و نیکو کاری می داند و معتقد است که دروغ ، رخ مرد را تیره و تار ساخته و روان پاک و منزۀ آدمی را خلل می رساند ؛ آنجا که گفته است:


جوانمردی از کارها پیشه کن
همه نیکویی اندر اندیشه کن
ز بد تا توانی سگالش مکن
ازاین مرد داننده بشنو سخن
چو گفتار و کردار نیکو کنی
به گیتی روان را بی آ هو کنی



و جایی دیکر از سه جنبۀ منفی که در کتاب ( اویستا ) به آن تاکید شده است و انسان را به گمراهی میکشاند ؛



به اینگونه نام میبرد:

هر آ نکس که اندیشۀ بد کند
به فرجام بد با تن خود کند
رخ مرد را تیره دارد دروغ
بلندیش هر گز نگیرد فروغ
کسی کو بود پاک و یزدان پرست
نیازد به کردار بد هیچ دست





__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 10-27-2009 در ساعت 11:55 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید