
10-31-2009
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اصالت ماده و مادیات
اصالت ماده و مادیات
هویت واقعی انسان را بعد روحانی و فراحیوانی او تشکیل میدهد ولی اگر انسان خود را دیگری پنداشت طبیعی است که هویت آن دیگری را هویت خود میپندارد.
هویت حیوانی
به بیان قرآن انسانهای از خودبیگانه، همواره حیوانیت را بجای خود واقعی خویش مینشانند و چون حیوانیت به جای انسانیت نشست دیگر چنین پنداشته میشود که هر چه هست، همین جسم و تنعمات مادی است. پس انسان چیزی نیست جز همین جسم مادی و غرایز حیوانی، جهان وی نیز چیزی جز جهان مادی نیست.
در چنین شرایطی انسان از خود بیگانه میگوید:
ما اظن الساعه قائمه
گمان نمیکنم قیامتی در کار باشد
و میگوید:
ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و ما یهلکنا الا الدهر
زندگی جز همین دنیا نیست که میمیریم و زنده میشویم و چیزی جز روزگار ما را هلاک نمیکند.
نیازهای حیوانی
در اثر چنین بینشی نیازهای این انسان نیازهای حیوانی چون: خوراک، پوشاک وبهرهمندی از دیگر لذائذ دنیایی میشود:
والذین کفرو یتمتعون و یأکلون کما تأکل الانعام
آنان که کافر شدند همانند چارپایان میخورند و از لذایذ دنیایی بهره میگیرند.
شادیهای زودگذر
چنان که کمال او همین بهره وری های مادی و کمالات دنیایی و با رسیدن به همین لذایذ فرحناک میشود:
و فرحوا بالحیاه الدنیا
بی تابی
برای چنین انسانی، بیماری جسمی اندکی بسیار مهم و موجب بیتابی میشود.
اذا مسه الشر جزوعاً
هنگامی که شر به او رسد بیتاب است.
ولی انبوهی از سقوط معنوی را که دچار آن شده و کوهی از بیماریهای روحی و انسانی را که به جانش افتاده، درک نمیکند. بلکه اعمالی را که نشان بیماری و علت سقوط است خوب میپندارد. زیرا اگر حیوان باشد، واقعاً هم آنها برای او خوب است و گفتیم که او خود را حیوان پنداشته است.
چنین فردی اگر درد را درد حیوان دانست، درمان را هم درمان حیوانی میداند و به همه چیز از زاویهی مادی مینگرد. حتی اگر خداود او را عقوبت کند، به جای تنبه و بازگشت، آن عقوبت و را هم تحلیلی مادی و این جهانی میکند.
کتاب: انسان شناسی
نویسنده: محمود رجبی
صفحه: 78
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|