موضوع: ترس با خنده
نمایش پست تنها
  #5  
قدیمی 11-01-2009
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض بهشتی و دوزخی

شاطری اوازه شبلی را شنیده بود وچون می فهمید که او به شهر انها می اید بسیار مشتاق دیدار او شد .در یکی از روزهای گرم مردی شتابان به نانوایی مراجعه کرد و گفت :از راهی دور می ایم و گرسنه ام قرصی نان به من بده تا غذای خود سازم .شاطر گفت :اگر درهم بدهی نان بدهم .مرد غریب که از گرسنگی رنگ بر چهره نداشت و دست و پایش می لرزید جواب داد :به فتوت و جوانمردی نانی هدیه کن.مرد نانوا فریاد کشید و گفت:مگر تنور داغ و رونقی در کسب دارم به خاطر این است که بر گدایانی چون تو بخشش نکرده ام .مرد غریب سر به زیر انداخت و رفت.مرد دیگری که در انتظار دریافت نان ایستاده بود و شاهد بود به نانوا گفت:کاش جوانمردی نشان می دادی و با نانی او را مهمان می کردی.نانوا گفت:تو هم که سخنان بی ربط می گویی .ان مرد اهی کشید وگفت :شنیده بودم که تو دوستدار وعاشق شبلی هستی بنابراین ساکت ماندم تا رفتار تو را با او که دوستش داری ببینم .مرد نانوا گفت:او شبلی بود؟ان مرد گفت:اری اگر تو دم از عشق او می زنی چرا از قرص نانی دریغ کردی؟نانوا دوان د وان به دنبال شبلی رفت و زبان به عذر خواهی گشودو خود را بر پای او افکند و تقاضای عفو کرد.شبلی گفت:اگر بخواهی از تو راضی شوم باید کار مهمی انجام دهی.نانوا پذیرفت .شبلی گفت :فردا مرا به همراه فقیران دعوت کن و با هرچه در توان داری از ما پذیرایی نما.نانوا پذیرفت و با یکصد سکه طلا سفره ای چشمگیر و بسیار مفصل گسترد با انواع غذاها و نوشیدنی ها.شبلی در کنار سفره به دعا پرداخت و دست به سفره برد تا دیگران نیز به خوردن مشغول شوند.در این میان شخصی که شبلی را به خوبی می شناخت به او گفت :میل دارم در بین این جمع ادم بهشتی و جهنمی را بشناسم. شبلی گفت :اگر می خواهی اهل جهنم را ببینی نگاهی به این نانوا بینداز که برای شهرت و نام حاضر شد این مهمانی پر خرج را راه اندازد و برای رضای من یکصد دینار طلا خرج کند اما برای رضای خدا حاضر نشد از قرص نانی بگذرد
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید