اول از همه دلم برای
اقا(پدربزرگ مهراد
) وبعد برای
بابای خودم 
تنگ شده اونقدر تنگ شده که حد واندازه ای برایش نیست .دلم برای
خودم خود دوران متوسطه با اون همه شور وهیاهو ومعنویت تنگ شده اما :
وقتی خاطرات ادما زیاد میشه دیوار اتاقشون پر عکس میشه اما همیشه دلت واسه ی اونی تنگ میشه که نمیتونی عکسشو به دیوار بزنی 