نمیدانم چند سطر از دفتر زندگیم باقی مانده است.. دلم میخواهد همین چند سطر باقی مانده هم نام تو را تکرار کنم .. دلم میخواهد چند سطر باقی مانده هم از تو بنویسم.. بنویسم عشق مرکب بود نه مقصد.. دلم از تو حلقه ای می خواست ولو از خاک.. دلم دستهای تو را طلب می کند.. دلم تو را صدا می کند.. میدانم که فقط چند سطر دیگر خالی دارم.. فقط چند سطر.. نام پاک تو که همیشه تجسم پاکی وجودت برایم بود را هر چند بار که بشود خواهم نوشت.. زمزمه خواهم کرد و با آن با تو شاید وداع کنم.. میدانی دلم نمی خواهد به وداع فکر کنم.. دلم میخواد به حرفهای قشنگ آن روزگاران فکر کنم که دلمان پر بود از گلبوته های عشق....دلم می خواهد فکر کنم که باز خواهی گشت و باز هم برایم از عشـــق خواهی گقت... آینها آرزو های بزرگی است؟
این روزها همه چیز پیچیده شده است.. کاش باز هم همه چیز ساده ساده بود.. به همان سادگی که به پیشوازم آمدی و به همان سادگی که بدرقه ام می کردی.. چرا به دنیای پیچیده ای رفتی که در آن خیلی غریبه بودیم ؟ باید می رفتی ؟ دلم گرفته.. میدانم زود است که بگویم شاید دیگر هرگز تو را نبینم .. من تو را نمی بینم ؟ باورش برایم سخت است ولی حس می کنم سطر های آخر دفتر زندگیم دارد پر می شود و جای تو خالی خالی است!
چه کسی خواست که من و تو ما نشویم؟ بگو چه کسی؟ وقتی آن شبهای دور از عشق برایم می گفتی .. یقین داشتم این آسمانی است.. می بینی یقینم درست بود.. نتوانستم بدون تو زمین را تحمل کنم.. دلم نتوانست.. هنوز وقتی صدایت می کنم بغض دارم.. بغضی که شاید در آخرین سطر گشوده شود..
با من حرف میزنی.. هنوز اعتماد نکردی که راهی باز بگذاری که بتوانم با تو وداع کنم ! نمیدانم وداع آخر را چگونه بجای بیاورم.. دلم هنوز به کعبه وجودت معتکف است.. اگر آخرین سطر زندگیم باشد نام تو را تکرار می کنم و مانند اولین بار می گویم دوستت دارم و با ایمان بزرگم به تو با عشق بزرگم به همه وجودت با این دنیای هزار رنگ وداع خواهم کرد....
ر.امینی...