
11-04-2009
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پاسخ مسئله در کودکی
پاسخ مسئله در کودکی
ابی سلمه می گوید:
با عمر خطاب در سفر حج بودیم. در راه، یک اعرابی بادیه نشین به سوی ما آمد و گفت:«یا امیرالمؤمنین! من در حال احرام بودم. تخم شترمرغی را دیدم و پختم و خوردم. چه کفاره ای بر من واجب است؟»
عمر گفت:« چیزی به نظرم نمیآید. همین جا بنشین، شاید یکی از اصحاب پیامبر برسد و پاسخ تو را بدهد.»
در همین هنگام علی علیه السلام با حسین علیه السلام از راه رسید .
عمر گفت:« ای اعرابی! این علی بن ابی طالب است. از او سؤال کن.»
اعرابی بلند شد و از او سؤال کرد.
علی علیه السلام فرمود:« از این نوجوان که نزد توست، یعنی حسین، سؤال کن.»
اعرابی گفت:« هر کدام مرا به دیگری حواله میدهد.»
مردم به او گفتند:« وای بر تو! این فرزند رسول خداست. از او بپرس.»
اعرابی سؤال خود را مطرح نمود و امام حسین نیز پاسخی کامل به او داد. علی علیه السلام بلند شد و حسین را به سینه چسباند و فرمود:« ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم» ( سوره آل عمران، آیه34)
منابع: بحار الانوار، ج 44، ص 197، حدیث 12.
مراجعه شود به:
مشارکت در اجرای حدود الهی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|