می بینی سکوتم را ؟می بینی درماندگی ام را ؟می بینی نداشتنت چه بر سر فریاد خاموشم آورده است می بینی دیگر رویای داشتنت هم نمی تواند تن لرزه های شبانه ام را آرام کند؟ می بینی هق هق نگاهم چه سرد بردیواره ی همیشه جاودانه ی نبودنت مشت می زند ؟ می بینی ؟دیگر شانه هایم تاب تحمل خستگی هایم را ندارد ...دیگر حتی باران هم نمی تواند حسرت نداشتن تو را کم کند... دیگر آنقدر پشتم سنگین شده است که توان گریستن نیست ...اما ای کاش ...ی کاش همه را می دیدی ...