ميدانم بين اين دنيا و اين مردمان نا آشنا ،غريبه ام ميدانم صدايم و سكوتم تنها براي تو معنا دارد ميدانم اشكهايم سرچشمه چشمه هائي د ربهشت توست ميدانم اينجا تنهايم و در تنهائي خاطرات نوازشهايت درونم را از تلاطمهاي گمگشتگي ارام ميكند ميدانم روزي به سوي تو پر خواهم كشيد و ميدانم بايد اينجا باشم تا دردهايت را كه بندگانت اسان بر وجودت نقش ميكنن ببينم و به بزرگي و كرمت پي ببرم ميدانم ميدانم تنهاي تنهائي و در اين تنهائي تنها انان كه ميبينند از تو دور نخواهند شد اما خدايا دلم گرفت بين اين ادميان ، چگونه انان توئي كه اينچنين دوستشان داري ازرده ات ميكنند مگر در رسم عاشقي اينان ازرده كردن معشوق رسمي خوشايند است نميدانم ......
خدايا مرا به سويت بخوان كه بودن در اين بين مرا ديگر حاجتي نيست مرا بخوان ............................................. از تاري
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....
رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......
ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني (تاري)
|