
11-05-2009
|
 |
کاربر خيلی فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,283
سپاسها: : 8,686
3,285 سپاس در 1,349 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
طرحی نو
روزی شعبده بازی از روستایی کوچک میگذشت، کار شعبده باز خلاقیت بود و تردستی، در همان ابتدای ورود با صحنه جالبی مواجه شد مردان وزنان کشاورز که از تپه ای تیز بالا میرفتند و گندم خود را در سیلویی بر سر تپه انبار میکردند و باز میگشتند، از نظم و درواندیشی آن مردم لذت مضاعفی برد وقتی منبع آب برای خاموش کردن آتش و افرادی برای حراست از انبار را بر فراز تپه دید. در روستا که عبور میکرد فهمید که صنعتگران به دستور بزرگان روستا در حال ساخت بالابری هستند تا در انتقال گندم تسهیل گردد، بیشتر هیجان زده شد و به فکر فرو رفت که چگونه میتواند مردمی به این زکاوت را متحیر سازد، مردمی که روز به روز در صدد ایجاد فن آوری یا استفاده از آن فنون برای تکمیل ساخته های قبلی هستند. فردای آنروز معلم روستا را پیدا کرد و به او جمله ای گفت و از آنجا رفت آن جمله این بود: به بچه ها بیاموز ساخته های دستشان را خراب کنند و برای ساختن آن از نو فکر کنند.
شعبده باز فکر میکرد خراب کردن و از نوساختن برای آن مردم بی معنیست و آنها به تکمیل آنچه دارند خرسندند، ای کاش آنها سیلو را خراب می کردند و آنرا از بالا به پایین می آوردند.
__________________
ــــــــــــــــــ
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟ ساقی کجاست؟ گو سبب انتظار چیست
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|