مادر؛ تلاقی آفتاب و دریا، بیکرانه و گرم، لبریز از حرارت همیشه متلاطم عشق، آبیتر از آسمانِ دریانشانِ محبّت.
دستان تو بر سرم، تاج عزتیست که هیچگاه با هیچ هجومی از کف نخواهد رفت.
دستان نوازشت روی سرم تعبیر جاودانی و رسایی از خوشبختیست.
نگاه میکنم در چشمان روشنت تا تعریف کنم واژهای را که هیچ کلمهای، تاب خلاصه کردنش را ندارد.
تو ماورای تصوری؛ آنچنان که خورشید را هیچ چشمی نمیتواند به نظاره بنشیند.
تو نیز در چارچوب محدود و حقیر واژگان جای نمیگیری؛ آنچنان که خورشید را نمیتوان در چارچوب مستأصل پنجرهای جای داد.
تو در زندگی جریان داری و مرگ را به سخره گرفتند دستان همیشه مهربانت.
تو نامیرایی.
تو تا همیشه زندهای؛ چون «بودن»، سایهای از پلکهای بلند توست و زندگی همسایه دیوار به دیوار لبخندهای لبریز عطر یاست.
تو امتداد نام کسی هستی که در زمان جریان دارد ردّ معصوم نگاهش؛ کسی که طنین تُرد قدمهایش هنوز در گوش خاطرات دور و نزدیکِ مهربانی تکرار میشود.
تو امتداد فاطمهای؛ فاطمهای که مادرانهترین واژهها را جان داد تبسمهای بیریایش.
در دستان او به تلاطم در آمدند کلماتی که روح خدایشان به تکاپو وا داشته بودشان در عرصه عشق،
مادر! تو تصویری از مهربانی فاطمهای که خود، مادر پدر خویش بود و مادر عزت و افتخار و عفت،
مادر! تو امتداد فاطمهای...