نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 11-10-2009
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

معمای باباکوهی

در کنار شهری کوهی قرار داشت که بر بالای آن خانقاهی بود و پیرمردی جهاندیده و خردمند در آن زندگی میکرد که روزها را به مطالعه و تفکر میپرداخت. مردم شهر او را بابا کوهی مینامیدند و میگفتند که او جواب هر سوالی را میداند. حتی بعضی ها او را صاحب "کرامات" هم میدانستند، یعنی معتقد بودند که او از غیب هم خبر دارد!






روزی جوانی تیزهوش، گستاخ و جویای نام خواست او را آزمایش کند. به مردم گفت که من امروز به نزد او میروم و از او سوالی میکنم که او یا نتواند جواب دهد و یا اگر هم جواب دهد جوابش اشتباه باشد. مردم مشتاق شدند بدانند او چه سوالی از پیرمرد خواهد کرد به همین دلیل خواستند که با او همراه شوند.





جوان گنجشکی گرفت و در جیب خود پنهان کرد و با جمعی از مردم به پیش پیرمرد رفت. به پشت در خانقاه که رسید در زد. پیرمرد داشت در را باز میکرد که جوان گنجشک را از جیب در آورد و طوریکه نه مردم متوجه بشوند و نه پیرمرد، آنرا در پشت سر خود پنهان کرد. آنگاه رو به پیرمرد کرد و گفت : مردم در باره ی شما خیلی ادعا میکنند و میگویند که جواب هر سوالی را میدانید و حتی از عالم غیب هم خبر دارید! من امروز میخواهم ثابت کنم که سوالهایی هم هستند که شما جوابهای آنها را نمیدانید یا اگر هم جواب بدهید جواب تان اشتباه باشد. حالا میخواهم یکی از این سوالها را از شما بپرسم. پیرمرد پذیرفت.






جوان گفت : من گنجشکی در پشت سرم دارم. به من بگو آیا گنجشک زنده است یا مرده؟ پیرمرد لحظه ای فکر کرد و بعد گفت: جوان، سوال شما جواب ندارد. مرد جوان به هوشمندی پیر مرد پی برد و به خردمندی او اعتراف کرد. جلو رفت و دست او را بوسید.





با آنکه پیر مرد از غیب خبر داشت( اینطور فرض کنیم ) بر اساس چه استلال عقلی جوابی روشن به جوان نداد و جوان هم با همین جواب قانع شد؟















© کپی رایت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)
برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذیر است.
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید