پرواز خاکستر
به جز باد سحرگاهی که شد دمساز خکستر ؟
که هر دم می گشاید پرده ای از راز خکستر
به پای شعله رقصیدند و خوش دامن کشان رفتند
کسی زان جمع دست افشان نشد دمساز خکستر
تو پنداری هزاران نی در آتش کرده اند اینجا
چه خوش پر سوز می نالد ، ، زهی آواز خکستر
سمندرها در آتش دیدی و چون باد بگذشتی
کنون در رستخیز عشق بین پرواز خکستر
هنوز این کنده را رؤیای رنگین بهاران است
خیال گل نرفت از طبع آتشباز خکستر
من و پروانه را دیگر به شرح و قصه حاجت نیست
حدیث هستی ما بشنو از ایجاز خکستر
هنوزم خواب نوشن جوانی سر گران دارد
خیال شعله می رقصد هنوز از ساز خکستر
چه بس افسانه های آتشینم هست و خاموشم
که بانگی برنیاید از دهان باز خکستر