نمایش پست تنها
  #25  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آخر شاهنامه

اين شكسته چنگ بي قانون
رام چنگ چنگي شوريده رنگ پير
گاه گويي خواب مي بيند .

خويش را در بارگاه پر فروغ مهر
طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت
يا پريزادي چمان سرمست
در چمنزاران پاك و روشن مهتاب مي بيند.

روشني هاي دروغيني
كاروان شعله هاي مرده در مرداب
بر جبين قدسي محراب مي بيند .

ياد ايام شكوه و فخر و عصمت را
مي سرايد شاد
قصه ي غمگين غربت را
- هان ، كجاست ..
پايتخت اين كج آيين قرن ديوانه ؟
با شبان روشنش چون روز
روزهاي تنگ و تارش ، چون شب اندر قعر افسانه
با قلاع سهمگين سخت و ستوارش
با لئيمانه تبسم كردن دروازه هايش ، ‌سرد و بيگانه

- هان ، كجاست ..
پايتخت اين دژآيين قرن پر آشوب ؟
قرن شكلك چهر
بر گذشته از مدارماه
ليك بس دور از قرار مهر
قرن خون آشام
قرن وحشتناك تر پيغام
كاندران با فضله ي موهوم مرغ دور پروازي
چار ركن هفت اقليم خدا را در زماني بر مي آشوبند .
هر چه هستي ، هر چه پستي ، هر چه بالايي ؛
سخت مي كوبند
پاك مي روبند.

- هان ، كجاست ..
پايتخت اين بي آزرم و بي آيين قرن ؟
كاندران بي گونه اي مهلت
هر شكوفه ي تازه رو بازيچه ي باد است ،
همچنان كه حرمت پيران ، ميوه ي خويش بخشيده
عرصه ي انكار و وهن و غدر و بيداد است .

پايتخت اينچنين قرني ؛
بر كدامين بي نشان قله ست ؟
- در كدامين سو ؟ -
ديده بانان را بگو تا خواب نفريبد !
بر چكاد پاسگاه خويش ، ‌دل بيدار و سر هشيار ؛
هيچشان جادويي اختر
هيچشان افسون شهر نقره ي مهتاب نفريبد .
بر به كشنيهاي خشم بادبان از خون

ما ،
براي فتح ، سوي پايتخت قرن مي آييم !
تا كه هيچستان نُه توي ، فراخ اين غبار آلود بي غم را
با چكاچاك مهيب تيغهامان ، تيز
غرش زهره دران كوسهامان ، سهم
پرش خارا شكاف تيرهامان ، ‌تند
نيك بگشاييم
شيشه هاي عمر ديوان را
از طلسم قلعه ي پنهان ، ز چنگ پاسداران فسونگرشان
خلد برباييم
بر زمين كوبيم
ور زمين گهواره ي فرسوده ي آفاق
دست نرم سبزه هايش را به پيش آرد
تا كه سنگ از ما نهان دارد
چهره اش را ژرف بخشاييم .

ما ؛
- فاتحان قلعه هاي فخر تاريخيم
- شاهدان شهرهاي شوكت هر قرن .

ما ؛
- يادگار عصمت غمگين اعصاريم .

ما ؛
- راويان قصه هاي شاد و شيرينيم .
[ قصه هاي آسمان پاك
نور جاري ، آب
سرد تاري ، ‌خاك
قصه هاي خوشترين پيغام
از زلال جويبار روشن ايام
قصه هاي بيشه ي انبوه ، پشتش كوه ، پايش نهر
قصه هاي دست گرم دوست در شبهاي سرد شهر .. ]

ما ؛
- كاروان ساغر و چنگيم .
لوليان چنگمان افسانه گوي زندگيمان ،‌ زندگيمان شعر و افسانه
ساقيان مست مستانه
هان ، كجاست ..
پايتخت قرن ؟

ما براي فتح مي آييم !
تا كه هيچستانش بگشاييم .
اين شكسته چنگ دلتنگ محال انديش
نغمه پرداز حريم خلوت پندار
جاودان پوشيده از اسرار ؛
چه حكايتها كه دارد روز و شب با خويش ..

اي پريشانگوي مسكين ! پرده ديگر كن
پوردستان ، جان ز چاه نابرادرها نخواهند برد
مرد ، مرد ، او مرد
داستان پور فرخزاد را سر كن
آن كه گويي ناله اش از قعر چاهي ژرف مي آيد
نالد و مويد
مويد و گويد
آه ، ديگر ما
فاتحان گوژپشت و پير را مانيم !
بر به كشتيهاي موج بادبان را از كف
دل به ياد بره هاي فرهي ، در دشت ايام تهي ، بسته
تيغهامان زنگ خورده و كهنه و خسته
كوسهامان جاودان خاموش
تيرهامان بال بشكسته ..

ما ؛
- فاتحان شهرهاي رفته بر باديم !!!
با صدايي ناتوانتر زانكه بيرون آيد از سينه ؛
راويان قصه هاي رفته از ياديم .

كس به چيزي يا پشيزي برنگيرد سكه هامان را
گويي از شاهي ست بيگانه
يا ز ميري دودمانش منقرض گشته
گاهگه بيدار مي خواهيم شد زين خواب جادويي
همچو خواب همگنان غاز
چشم مي ماليم و مي گوييم : آنك ، طرفه قصر زرنگار
صبح شيرينكار
ليك بي مرگ است دقيانوس

واي ، واي ، افسوس ...
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید