دیـــوانـه
دســت کـوتــاه مـن و دامــن آن ســرو بـلنــد
سـایـهی سـوختــه دل ایــن طمع خام مبنــد
دولــت وصــل تـو ای مــاه نـصیــب کـه شــود
تـا از آن چشـم خـورد باده وزان لـب گـل قنـد
خوشتر از نقش توام نیست در آیینهی چشم
چشـم بد دور زهی نقش و زهی نقشپسند
مـن دیـــوانـه کـه صـدسلسلــه بگسیختــهام
تـا سـر زلـف تــو باشـد نـکشــم سـر زکـمنـد
ه. ا. سایه