کفشهایم کو،
چه کسی بود صدا زد سهراب؟!
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
بوی هجرت میآید:
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخواند.
یک نفر باز صدا زد: سهراب
کفش هایم کو؟!
|