نباشد اگر سايه ات بر سرم
بگو مادرا بر که رو آورم
ره زندگی از تو آموختم
نباشد کسی غير از تو رهبرم
زعطر دلاوبز مهرت هنوز
دهد بوی گل بالش و بسترم
کنم کی فراموش مهر تو را
که تنها تو بودی بهين باورم
به مهر و به قهر و به صلح وستيز
تو پروردیم،گر که بار آورم
مرا تا تو باشی نظرگاه عشق
نباشد نظر جانب ديگرم
تو را مهر،آئين و کيش من است
مسلمان بخوانند يا کافرم
گرفته زتو طبع من بار شعر
نشانش همين شعر جان پرورم
شود زندگی تلخ در کام من
نباشی تو روزی اگر در برم
نباشد اگر سايه ات بر سرم
بگو مادرم بر که رو آورم