نمایش پست تنها
  #365  
قدیمی 11-18-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قطار مرگ



آمدم از خسته بودن هایم خداحافظی کنم
چمدانم را هم بسته ام
و منتظر قطار در ایستگاه زندگی نشسته ام
چند ساعت تاخیر دارد یا چند سال نمی دانم
می گویند زود می آید
عجب دلهره ای دارم
نمی دانم شاید از سفر است
سفر مرا از درد جسم دور می کرد همیشه
اینبار روحم درد نمی کند جسمم هم حالش خوب است
یک طور غریبی است
کتابی را با خود برداشتم تا بخوانم اما عجیب است
هیچ چیز درون صفحات نمی بینم اما انگار هر صفحه داستانی است
من حالم خیلی خوب است
کاش کتاب دلم هم مثل این کتاب سفید باشد
باید این کتاب را تحویل کتابدار کتابخانه دهم
تمیز مثل اولش
آقا به خدا قسم تمیز نگه داشته ام
قطار کی می آید ؟ چه؟ همین الان
باشد خداحافظ
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید