اگر اشکال نداره.من برای مادر بزرگم می نویسم.
مامان جونم کجایی؟این روزها خیلی به یادتم.کاش بودی و از تجربیاتت به من کمک میکردی.کاش بودی و فقط وجودت برام کلی دلگرمی بود.منم مثل همه نوه ها به وجودت افتخار میکردم.کاش بودی و عرشیا را بغل میکردی.چه ارزوها که برام نداشتی.اروز داشتی که بچه من ببینی.کاش الان بودی و برای عرشیا لالایی میخوندی و قصه میگفتی.از همون قصه ها که همیشه برای من میگفتی.چند شب پیش خوابت را دیدم.این روزها خیلی دلتنگتم خیلی...........      
روحت شاد.
__________________
شیشه ای میشکند... یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست
آن یکی میگوید شاید این رفع بلاست !
دل من سخت شکست ... هیچ کس هیچ نگفت .... غصه ام را نشنید !
از خودم میپرسم : ارزش قلب من از شیشه ی یک پنجره هم کمتر بود ؟
|