نمایش پست تنها
  #129  
قدیمی 11-20-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر ليکن خاری
از ره اين سفرم می شکند .
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دريغا به برم می شکند.
دستها می سايم
تا دری بگشايم
بر عبث می پايم
که به در کس آيد
در و ديئار به هم ريخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در ، می گويد با خود :
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید