
11-23-2009
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267
508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
جویبر
اما چیزی که هرگز به خاطر نمی گذشت با اطلاعی که از وضع خودش داشت این بود که روزی صاحب زن و خانه و سر و سامان بشود .این بود که تا رسول خدا به او پیشنهاد ازدواج کرد با تعجب جواب داد :مگر ممکن است کسی به زناشویی با من تن بدهد ؟ولی رسول خدا زود او را از اشتباه خودش خارج ساخت و تغییر وضع اجتماعی را که در اثر اسلام پیدا شده بود به او گوشزد کرد .رسول خدا پس از انکه جویبر را از اشتباه بیرون اورد و او را به زندگی مطمئن و امیدوار ساخت دستور داد یکسره به خانه زیادبن لبید انصاری برود و دخترش ذلفا را برای خود خواستگاری کند.زیاد از ثروتمندان و محترمین اهل مدینه بود.افراد قبیله وی احترام زیادی برایش قائل بودند.هنگامی که جویبر وارد خانه زیاد شد گروهی از بستگان و افراد قبیله در انجا جمع بودند .جویبر پس از نشستن مکثی کرد و سپس سر را بلند کرد و به زیاد گفت :من از طرف رسولخدا ص پیامی برای تو دارم محرمانه بگویم یا علنی؟
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|