شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال------ خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود
در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت------- رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود
درعالم خیال به چشم آمدم پدر-------- کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
موی سیاه او شده بود اندکی سپید ------------گویی سپیده از افق شب دمیده بود
یاد آمدم که در دل شبها هزار بار--------- دست نوازشم به سر و رو کشیده بود
از خود برون شدم به تماشای روی او-------- کی لذت وصال بدین حد رسیده بود
چون محو شد خیال پدر از نظر مرا ----------اشکی به روی گونه زردم چکیده بود