امروز یک اتفاقاتی افتاده که یکم دلم گرفته از بعضی افراد.یک تصمیماتی زده به سرم که شاید ........!.اگه الان قرار باشه چیزی روی شیشه بخار گرفته بنویسم.حتما این شعر را می نویسم.:
ما آزمودیم در این شهر بخت خویش باید بیرون کشیداز این ورطه رخت خویش
__________________
شیشه ای میشکند... یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست
آن یکی میگوید شاید این رفع بلاست !
دل من سخت شکست ... هیچ کس هیچ نگفت .... غصه ام را نشنید !
از خودم میپرسم : ارزش قلب من از شیشه ی یک پنجره هم کمتر بود ؟
ویرایش توسط kiana : 11-27-2009 در ساعت 06:53 PM
|