شقایق پر پر
وقت است در کشاکش عصیان موجها
طوفان به پا نمایم و کاری دگر کنم
باید ز درد حادثه یکروز ناگهان
تنپوش رزم پوشم و من هم خطر کنم
کافیست سسیتی و ماندن به سوگ خویش
از راز عاشقی همه را با خبر کنم
من هم به حرمت اشک ستاره ها
یک شب به شعر و قافیه شیرین سحر کنم
در شهر ما اگر که گناه است عاشقی
ماندن صلاح نیست که باید سفر کنم
افسون من همین شقایق پر پر شده است باز
چشمی به راه مانده و چشمی که تر کنم
شاید خدا نخواست که تقدیر کج شود
لختی درنگ باید و سستی به در کنم
در سایه نگاه کسی خانه ساختم
باید که تا ابد به غلامیش سر کنم