
11-29-2009
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بخوانید: معجزه آيةالکرسي
بخوانید: معجزه آيةالکرسي
ماجراي واقعي
روزي شخصي به خانه ي زني که يکي از اقوامش بود رفت و گفت آمدم نزد تو اعترافي بکنم.
من چند روز پيش براي دزدي به خانه تو آمدم..کيسه طلاها را برداشتم.همين که آمدم از
ديوار حياط خانه فرار کنم ديدم ديوارهاي حياط دو سه متر بلندتر شده اند.ترسيدم و
طلا ها را سر جايش گذاشتم.وقتي به حياط برگشتم ديدم ديوارها مثل قبل کوتاه شده اند
پيش خودم فکر کردم حتما خيالاتي شده بودم براي همين دوباره برگشتم و طلا ها را برداشتم
وقتي خواستم بروم ديدم دوباره ديوارها دو سه متر بلندتر شده اند.
وحشتزده طلاها را برگرداندم و نتوانستم چيزي بدزدم و حالا اين براي من سوال شده
که چه سري در طلاهاي تو بود که اين مسئله براي من انقدر سوال برانگيز بود که امدم نزد
تو و به دزديم اعتراف ميکنم.
زن گفت من هر روز براي محافظت از طلاهايم آية الکرسي ميخوانم.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|